دکتر احمدینژاد: جز برای شیطان و شیطانیان آرزوی مرگ نمیکنیم/ مسببان وضع موجود در آینده نقشی ندارند + فیلم
دکتر احمدی نژاد روز گذشته در مراسمی که به مناسبت روز دانشجو برگزار شد، در جمع دانشجویان سراسر کشور گفت: بزودی خواهم گفت چه برنامه هایی برای ایران دارند و متاسفانه عده ای در داخل دقیقا قطعات پازل شیاطین بین المللی علیه ملت ایران را دارند تکمیل می کنند. انگار کاملا هماهنگ هستند. نمی خواهند ایران وجود داشته باشد چون ایران مهم است. بخصوص به نسل جوان می گویم که ایران مهم است.
به گزارش دولت بهار، متن کامل سخنان دکتر احمدی نژاد در جمع دانشجویان سراسر کشور به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
اللهم عجل لولیک الفرج و العافیة و النصر واجعلنا من خیر انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه
خیلی خوش آمدید. خدا را سپاسگزارم که توفیق حضور در جمع شما، شنیدن مطالب شما و زیارت چهره های شما را عنایت کرد.
به نظرم دوستانی که صحبت کردند، همه مطالب را گفتند. من هم باید آن ها را به زبان دیگری خدمت شما عرض کنم. روز دانشجو را به همه جوانان ایران و جهان تبریک می گویم و برای همه آرزوی موفقیت، صحت و دلشادی می کنم.
نمی خواهیم تاریخ را مرور کنیم اما در کشورهایی مثل ما که در دل ملت، هزاران آرزو خفته است و در پیچ و خم حوادث تاریخ، در بسیاری از مقاطع، این احساس قوی وجود داشته که ملت به هیج انگاشته شدند و فرصتی برای دستیابی به آن آرزوها نیست، همیشه نسل جوان، خط شکن شدند، فضا را عوض کردند، امید آفرینی کردند و موتور حرکت ملت شدند. بطور طبیعی چون دانشگاه مملو از جوانان است، در واقع شاید تنها جایی که جمع کثیری از آنها با هم و همزمان در کنار هم جمع می شوند و در کنار علم آموزی، یک زندگی اجتماعی را تجربه می کنند، دانشگاه باشد و باز خیلی طبیعی است که در اجتماع جوان ها و در فضای دانشگاهی، تبادل اطلاعات، آگاهی بخشی، هم افزایی، حساسیت به مسائل اجتماعی و حرکت و حرکت آفرینی شکل می گیرد. من این روز را به همه دانشجویان عزیز تبریک می گویم و یاد همه دانشجویانی که برای آرمان های انسانی و الهی، برای مردم و برای حقیقت تلاش و فداکاری کردند، گرامی می داریم.
من یک بحثی را خدمت شما مطرح کنم که شاید یک نوع جمع بندی یا عصاره حرف هایی ست که دوستان زدند.
عزیزان من؛ موضوع این عالم، انسان است. انسان را برداریم چه کسی می خواهد بحث کند؟ راجع به چه چیزی می خواهد بحث کند؟ و این انسان، سرشار از استعداد است. استعدادهایی که رو به بی نهایت است، سرشار از خواسته ها و آرزوهاست. خواسته ها و آرزوهایی که رو به بی نهایت است، حدی ندارد. اصلا ابعاد وجودی انسان بی نهایت است و زیبایی انسان و زیبایی خلقت انسان هم به این است که موجودی است که ابعاد بی نهایت و هزاران بُعد دارد. هم ابعاد انسان نامحدود است و هم هر بُعد او نامحدود است.
این انسانی که با این ویژگی ها خلق شده و به این عالم آمده، چه حقی دارد؟ اصلا حقی دارد؟ اگر حقی وجود نداشته باشد، دیگر به هیچ چیزی نیاز نیست. انسان هم مثل سنگ و کره یا هر موجودی غیر از انسان می شود.
اول حق انسان، حق حیات است. همه انسان ها حق حیات دارند و به شما بگویم بزرگترین جرم عالم، گرفتن حق حیات یک انسان است. هیچ جرمی با آن برابری نمی کند. این جرم آنقدر سنگین است که خود خدا فرموده که اگر شما حیات یک انسانی را سلب کنید، مثل این می ماند که حیات همه انسان ها را سلب کرده اید که ما نمی خواهیم وارد این بحث شویم.
همه لوازمی که برای استمرار حیات انسان لازم است، جزو حقوق انسان هاست. حق سلامت، حق بهداشت، حق خوراک، حق پوشاک، حق امنیت. این ها لازمه حیات هر انسانی است.
دومین و مهمترین حق، حق رشد و کمال است. همه انسان ها حق دارند که رشد کنند. به این معنا که تمام استعدادهایی که درونشان هست، بیرون بریزد، بزرگ شوند، ابعاد وجودی شان بر کل عالم هستی سیطره پیدا کند. یعنی تک تک انسان ها این حق را دارند که کل عالم هستی در خدمتشان بیاید. برای اینکه این حقوق تامین شود، دو سه تا حق یا امکان دیگری را خدا قرار داده است.
اولین امکان، طبیعت است. اگر طبیعت در اختیار انسان نباشد، انسان می تواند ادامه حیات بدهد؟ معنا ندارد. می تواند استعدادهایش را شکوفا کند؟ خیر. از بدو تولد، انسان با طبیعت سروکار دارد. از دل طبیعت به دنیا می آید. خدا طبیعت و ثروت طبیعی را برای حیات و رشد انسان ها قرار داده است. یک لحظه در ذهنتان بیاورید که طبیعتی وجود ندارد، آن چیزی هم که به آن ثروت طبیعی می گوییم، وجود ندارد، انسان ها چکار می خواهند بکنند؟ جایی برای حیات و رشد هست؟ پایه رشد انسان ها نحوه تعاملشان اولا با طبیعت و بعد با دیگر انسان هاست.
دومین امکان و فرصتی که خدا در اختیار انسان ها قرار داده است، قدرت تفکر، فهمیدن، درک کردن، انتزاع کردن و در کنار آن، عقل برای اینکه درست تفکر کنیم. عقل، میزان درست اندیشیدن است. اندیشیدن یعنی چه؟ یعنی یک سلسله معلومات را کنار هم قرار بدهیم تا یک دانش و علم جدید بدست بیاوریم. اندیشیدن و لازمه آن، عقلانیت، آنقدر مهم هستند که اگر اندیشیدن را از انسان بگیریم، دیگر چیزی از انسان باقی نمی ماند. به تعبیر دیگر، انسان همان اندیشه و اندیشیدن است. اگر خواستیم انسان را معرفی کنیم و بگوییم فرق او با موجودات دیگر چیست؟ می گوییم موجودی است که می اندیشد.
برای اینکه انسان درست بیاندیشد و برای اینکه اندیشه، بارور شود، ما نیازمند آزادی هستیم. مهمترین وجه آزادی، آزادی در اندیشه است چون اندیشه است که تبدیل به اراده و سپس تبدیل به عمل می شود. اندیشه است که به انسان شکل می دهد. به هر میزانی که در اندیشیدن محدودیت ایجاد شود، به همان نسبت در انسانیت انسان محدودیت ایجاد شده است، به هر ترتیب و تحت هر نامی. آقا حق نداری بیاندیشی یا حق نداری وارد این حیطه شوی!
اگر برای اندیشه سقف بزنیم، دیگر اندیشه نیست، سرکوب است. اگر برایش حد قرار دادی، دیگر اندیشه نیست. اندیشه، پرواز روح انسان تا بی نهایت است. معنا ندارد حد تعیین کنیم. مثل اینکه برای علم حدی قرار بدهیم و بگوییم تا اینجاست و از اینجا به بعد نمی توانی جلوتر بروی! از چهار عمل اصلی نمی توانی رد شوی و آن طرف بروی! این چجور ریاضیاتی است؟ این چه رشد و پیشرفتی در زندگی طبیعی و اجتماعی است؟ اتفاقی نمی افتد، انسان در یک دایره محدود می شود مانند سایر موجودات.
حالا اگر یک اندیشه ای تبدیل به اراده نشود یا اجازه داده نشود که تبدیل به اراده شود، این به چه دردی می خورد؟ مثل یک علمی که در ذهن یک عالم است. علم هست ولی در ذهن اوست و هیچکس هم خبر ندارد، در زندگی او تاثیری ندارد، تبدیل به تصمیم نمی شود، این به درد نمی خورد. حالا اگر در تبدیل اندیشه به اراده و تصمیم، محدودیت گذاشتیم، در واقع داریم اندیشه را محدود می کنیم، در نتیجه راه رشد انسان ها را بسته ایم. حقیقت انسانی انسان ها را زیر پا گذاشته ایم. حالا تبدیل به اراده و تصمیم شد ولی فرصت اجرا پیدا نکرد، باز هم همان است.
آزادی انسان، فصل ممیزه انسان با سایر موجودات است. خدا انسان ها را مختار آفریده است، گفته برو دست خودت. خودت باید تصمیم بگیری، راهنمایی ات می کنم، برایت الگو می فرستم، فرصت، استعداد و امکانات می دهم، همه چیز را برایت آماده می کنم اما خودت باید تصمیم بگیری، خودت باید بفهمی. اینجاست که ارزش خلق می شود. یعنی در سایه آزادی ست که ارزش و ضد ارزش معنا پیدا می کند والّا آزادی نباشد، ارزش و ضد ارزش، خوب و بد چیست؟ خوب و بد آن است که در کمال و رشد و شکوفایی انسان اثر مثبت یا منفی می گذارد. اثر مثبت گذاشت خوب است، اثر منفی گذاشت، بد است، هر چه می خواهد باشد.
ممکن است کسی علم توحید را تدریس کند اما برای کمالش مضر باشد. همان موقع که دارد از علم توحید می گوید، همان زمان هم دارد سقوط می کند چون دارد خودش را نمایش می دهد، ریاکاری می کند، برتری خودش بر دیگران را اثبات می کند. این مضر است، مهم نیست عنوان آن چه باشد.
از مهمترین وجوه آزادی، حق تعیین سرنوشت است. تک تک انسان ها باید سرنوشتشان را خودشان تعیین کنند. اگر دیگران برای من سرنوشتی را تعیین کردند، در من رشدی اتفاق می افتد؟ خیر. برای من ارزشی خلق می شود؟ خیر. می گویند طرف را آوردند که به او جایزه قهرمانی پرش از آبشار نیاگارا بدهند، گفت اول صبر کنید ببینیم چه کسی مرا هُل داده است! اینکه هل بدهند و قهرمان شود که بدرد نمی خورد. باید تصمیم بگیرد و بیاندیشد، اینجاست که ارزش پیدا می شود. از بدیهی ترین حقوق انسان ها، حق تعیین سرنوشت است و هر کس به هر نسبتی این را محدود کند، انسانیت را محدود کرده است.
در مقابل انسان، موجودی به نام شیطان هست که دم تک تک این بزنگاه ها نشسته است. شیطان می گوید اندیشه برای چه؟ چرا می خواهید فکر کنید؟ دیگران فکر کرده اند. گفت تا زمانی که زور بازو هست چرا به اینجا (فکر و اندیشه) فشار بیاورم! شیطان اندیشه را به وهم آلوده می کند و اندیشیدن را سخت می کند. الان برای بسیاری از انسان ها، سخت ترین کار تفکر است. در حالیکه سرشت انسان بر تفکر نهاده شده است. یعنی همخوان ترین عمل با ذات و فطرت انسان، تفکر است، شیرین ترین کار تفکر است. شیطان با یکسری ترتیبات، کاری می کند که اندیشیدن، سخت ترین کار شود. تا جایی که دو تا گزاره خیلی سادهی همه کس فهمِ متناقض را پشت سر هم به او می گویند، هر دو را قبول می کند! یک لحظه نمی اندیشد که آقا این که گفتی با آن دومی نمی خواند!
تفکر، انسان را رشد می دهد و به شما بگویم هر امری که محصول تفکر باشد، تفکری که چیزهای دیگر با آن مخلوط نشود و خودخواهی، حسادت و برتری جویی آن را تئوریزه کند، این نمی تواند با هم در تناقض باشد، نمی تواند باطل باشد، نمی تواند ضدارزش باشد.
دانش، محصول تفکر است. دانش را نمی شود به دانش بد و دانش خوب طبقه بندی کرد. دانش، دانش است و همه اش خوب است. یک منشا بیشتر برای دانش نیست آن هم آسمان است که هر کس به فراخور، یک قسمت از آن را می گیرد. همه کنار هم زیباست.
شیطان در حوزه رشد یا حیات انسان می آید. حیات انسان در گرو همکاری با دیگر انسان ها و همکاری با طبیعت است. ادامه حیات هر انسانی، در این است که یک تعامل مثبتی با طبیعت و بقیه انسان ها داشته باشد. شیطان می آید یک تغییر کوچک در آن ایجاد می کند، می گوید ادامه حیات تو در نابودی طبیعت و نابودی دیگران است، آن ها را از بین ببر! در حالیکه می تواند آن ها را هم بارور کند و رشد بدهد، خودش هم حیات داشته باشد.
بیاییم در اراده، اعمال اراده، تصمیم گیری و حق تعیین سرنوشت که یکی از پیچ های بزرگ تاریخ است. همین الان در ذهن همه ما و اکثریت قاطع بشریت جا انداخته اند که حق تعیین سرنوشت را باید به یک عده ای تفویض کنیم تا آنها برای ما تصمیم بگیرند! مگر سرنوشت انسان یکباره اتفاق می افتد؟ سرنوشت انسان در گرو تصمیماتی است که روزانه می گیرد. ما هر روز داریم تصمیم می گیریم، چه کسی سرنوشت ما را تعیین می کند؟ حالا ما بیاییم بخش مهم و اساسی و مهمترین تصمیمات زندگی را به یک عده ای تفویض کنیم و بگوییم اصلا فکر آن مال شما، شما بجای ما تصمیم بگیرید و خداحافظ ، به خیال اینکه راحت می شویم و به خیال اینکه تصمیم بهتری گرفته می شود! این اغوای شیطان است.
چگونه می شود 8 میلیارد کنار بروند و صحنه را دست چندهزار نفر بدهند و تصمیم بهتری گرفته شود؟ 8 میلیارد اندیشه کنار برود و بگوییم این چند هزار نفر باشند، بهتر است! به هر میزان که انسان ها از حوزه تصمیمات سرنوشت ساز کنار زده می شوند، به همان نسبت محیط اجتماعی و شرایط زندگی سخت تر و سخت تر می شود. ظلم و فساد و فاصله طبقاتی و فقر بیشتر می شود. درست عکس آن چیزی که تصور می کردیم اتفاق می افتد و این کار شیطان است. می گوید چه کاری است؟ خودت را راحت کن، بسپار و برو! آقا سپردیم و رفتیم، بدبخت شدیم! تمام سختی ها از همین سپردن ها ایجاد شده است! از آن طرف، نیاز به امنیت پیدا شد، یک عده گفتند ما برقرار می کنیم. ما هم گفتیم باشد، ما می سپاریم، شما امنیت را برقرار کنید.
انسان ها از خودشان سلب اختیار کردند و به یک عده ای تحویل دادند. تابلو چیست؟ ما می خواهیم امنیت را برقرار کنیم تا انسان ها آزادانه زندگی کنند، رشد و فعالیت کنند اما آرام آرام این تبدیل به حکومت شد. یعنی یک عده ای هستند که باید بر دیگران فرمانروایی کنند. دستور بدهند، آن ها هم اجراء کنند، جای آنها تصمیم بگیرند.
بعضی وقت ها من فکر می کنم چقدر ما از مرحله پرت شدیم که مهمترین مباحث سیاسی تاریخ، حد و نسبت آزادی مردم با حکومت هاست. خیلی خنده دار است. بحث می شود، تئوری پردازی می شود، نظریه می آید، کتاب ها نوشته می شود، یکی می گوید تا اینجاست، یکی می گوید تا آنجاست! وقتی حد گذاشتی دیگر آزادی معنا ندارد. آزادی که حد داشته باشد معنا ندارد. قرار نبود که آنها حد آزادی را تعیین کنند. بعد هم آمده جلوتر و آنقدر پیچ در پیچ شده که حکومت ها برای خودشان مکاتب و ساختارهای گوناگون ایجاد کرده اند و تا اعماق زندگی انسان ها نفوذ کردن و دخالت کردن و سلب اراده و اختیار کردن از انسان ها!
همین چند وقت پیش در آمریکا قانونی تصویب کردند که تمام بسته های پستی مردم را باز کنند و بخوانند! اگر از موضع انسانی نگاه کنیم، می بینیم عجب جنایتی دارد اتفاق می افتد. یعنی چه که شما بسته های پستی ما را باز می کنید و می خوانید؟ به چه حساب این کار را می کنید؟ می گویند بخاطر امنیت! من از شما سوال می کنم؛ آیا بزرگترین ناامنی های دنیا، به دست همین دولت ها و حکومت ها اتفاق نیفتاده است؟ ملت ها چه مشکلی با هم دارند؟ در طول تاریخ اگر یک جایی دو ملت مقابل هم ایستادند در اثر تحریک و اغوای حاکمان بوده است. اینهمه جنگ! در همین قرن بیستم، جنگ هایی اتفاق افتاد که به اندازه تاریخ، آدم کشته شد. چه کسانی این جنگ ها را به راه انداختند؟ حکومت ها. اختلافات ارضی بین دولت ها؛ این یکی می گوید محدوده حکومت من اینجاست، آن یکی هم می گوید محدوده حکومت من تا آنجاست، با هم همپوشانی دارد، بزن به هم!
قرار بود شما کمک کنید تا انسان ها با هم تعامل کنند اما الان 220 حکومت در دنیا درست شده و هر کدام با یک رژیم حقوقی دارند با مردمشان رفتار می کنند. می بینیم مردم یک کشور، یک حقوقی دارند و مردم کشور بغلی، حقوق دیگری دارند، با هم تفاوت دارند، حقوق مردم یک کشور بیشتر و حقوق کشور دیگر کمتر است. این ها از کجا آمده است؟ این ها آدم هستند، آن ها هم آدم هستند، همه مساوی خلق شده اند، چرا تفاوت دارد؟ چرا در یک جا می شود سر حاکمان می شود فریاد زد و یک جای دیگری نمی شود؟ یک جا می شود در تعیین سرنوشت دخالت کرد و جای دیگر نمی شود؟ به چه دلیل؟ این غیر از این است که حاکمان این ها را درست کرده اند؟
دنیا را تقسیم بندی کرده اند، مردم را شقه شقه کرده اند، مردم نمی توانند با هم ارتباط برقرار کنند. از شما سوال می کنم؛ ظرف رشد انسان کجاست؟ جغرافیاست یا جهان است؟ جهان است. انسان جهانی است. همه مردم دنیا باید بتوانند با هم تعامل کنند، با هم ارتباط برقرار کنند، حرف بزنند، داد و ستد کنند، دانش و تفکر را رد و بدل کنند، پشتیبان و کمک هم باشند. اما الان چگونه است؟ شما می خواهید یک ارتباط برقرار کنید، خیلی جاها جرم تلقی می شود. با یک نفر در خارج از کشور حرف بزنی، می گویند مجرم هستی! ببینید شیطان تا کجا برده است! 8 میلیارد هستیم و می خواهیم همه با هم ارتباط داشته باشیم. اصلا می خواهیم مهمان کشور دیگری بشویم. کسی در اندونزی شما را دعوت کرده است، اینجا دولت باید اجازه بدهد، دستگاه امنیتی باید بگوید اصلا صلاح هست که ایشان برود یا نه! آن طرف هم دولتی هست که باید اجازه بدهد. می خواهی دانشگاه بروی و یک کار علمی یا تجاری انجام بدهی.
در تمام این بزنگاه ها شیطان آمده و نشسته و می پیچاند که اگر آزادی بدهی، فساد می شود! در طول تاریخ فساد بوده در حالیکه آزادی هم نبوده است. چطور می گوید اگر آزادی بدهی فساد می شود!؟ اصلا همین که بگوییم آزادی بدهیم، این حرف شیطان است. شما چکاره هستید که می خواهید آزادی بدهید یا ندهید؟ خدا انسان را آزاد خلق کرده است. یک عناصری برای حکومت ها تعریف شده است که فوق حقوق مردم است. این ها اغوای شیطان است.
به نظر من ریشه تمام مشکلات جهان، در زیر پا گذاشتن همین بحث هایی است که خیلی ساده به نظر می آیند. حکومت ها برای خودشان ادعا دارند البته برخی جاها کمتر و برخی جاها بیشتر. در کشور ما که از یک استاندار هم نمی شود سوال کرد! البته آقای تمدن که اینگونه نبودند، کسی فریاد هم می زد خوشحال می شدند.
غیرکارشناسی ترین، ضعیف ترین، مضرترین و بدترین تصمیمات در حوزه زندگی مردم گرفته می شود و کسی نمی تواند اعتراض کند! کسی نمی تواند سوال کند که این چه تصمیمی است که گرفته اید! شما درباره من تصمیم گرفته اید! میگویند به تو چه ربطی دارد!؟ به تو چه!؟ خب ما هم می گوییم به تو چه!؟ تا در آمریکا که می گویند قله دموکراسی است. آنجا مردم واقعا می توانند راجع به همه مسائل سوال کنند!؟ یعنی مردم آمریکا می توانند سوال کنند آقای دولت آمریکا قضیه برج های دوقلو و یازده سپتامبر و بگیر و ببندها و خفقان و کنترل و لشکرکشی به خاورمیانه و چندصد هزار نفر کشته چه بوده است؟ بعد می روید یک نفر را می گیرید که او عامل اصلی بوده و می گویید او را به دریا انداختیم. کسی می تواند به آمریکا بگوید چرا به دریا انداختید؟ چرا او را نیاوردید محاکمه علنی کنید تا ما بفهمیم ریشه مشکل کجاست؟ من همین سوال را در تریبون سازمان ملل پرسیدم. گفتم یعنی چه که شما یک ماجرا درست کردید و کل دنیا را بهم ریختید، دو تا جنگ درست کردید، یک میلیون آدم کشته شد! می گویند گرفتیم و به دریا انداختیم! چرا محاکمه نکردید تا بفهمیم پشت او چه کسی هست؟ آنقدر عصبانی شدند و حتی رئیس جمهور آمریکا آمد و گفت این احمدی نژاد خشونت طلب است. ما گفتیم می خواهیم خشونت نباشد، می خواهیم ریشه خشونت زده شود. باید به این مفاهیم برگردیم.
اینهمه ثروت را خدا برای چه کسی قرار داده است؟ ثروت طبیعی برای انسان هاست. سهم هرکس چقدر است؟ تبعیضی است یا مساوی است؟ یعنی خدا گفته این ثروت برای این چند نفر و بقیه هم بروند در بیابان علف بچینند؟ این ثروت را خدا برای همه انسان ها قرار داده است. یک جمله بگویم، همه می دانید؛ خدا مطلق نمی خواهد از ما انتقام بکشد، خدا نمی خواهد ما را در این دنیا زجرکش کند و بعد به بهشت ببرد. این حرف شیطان است. خدا آنقدر ثروت قرار داده و می گوید با یک کار معمولی راحت زندگی کنید. زندگی مرفه داشته باشید و بعد سراغ سطوح بالاتر انسانیت بروید، از این ها عبور کنید، نه اینکه من بخواهم شما را در دنیا گیر بیندازم و پدرتان را دربیاورم! این ها داستان است. داستان هایی که شیطان ساخته است. اینهمه ثروت قرار داده تا عادلانه توزیع شود. یکی از پایه های عدالت این است که اگر ثروت ها عادلانه توزیع شود، اوضاع دنیا عوض می شود. چرا باید با اینهمه ثروت 3 میلیارد فقیر در دنیا داشته باشیم؟ اما شیطان جا انداخته که اصلا قسمت ما فقر است! قسمت ما این است که درجه دو باشیم. برخی روی آن دین ساخته اند. می گوید تو شرایط موجود را تحمل کن، اگر به این شرایط و مناسبات ظالمانه رضایت داشتی، به محض آنکه از دنیا رفتی، دوباره برمی گردی و این بار در قالب یک فرد ثروتمند بر می گردی! یک دروغ و اغوای بزرگ!
عدالت یعنی اینکه اول این پایه ها را درست کنید، همه بتوانند آزاد باشند. آزادی یعنی عدالت، عدالت هم یعنی آزادی. عدالت است که رشد می دهد و فرصت در اختیار انسان ها قرار می دهد. وقتی بخش وسیعی از جامعه در فقر کامل است و عده قلیلی برخوردار هستند، صحبت از آزادی و انسانیت چه جایگاهی دارد؟ اصلا کسی می تواند حرف بزند؟ اگر حرف زد، اصلا منتشر می شود؟ همه اش حرف آنها منتشر می شود. باید به این مفاهیم برگردیم.
جهان مال همه است. همه باید در تعیین سرنوشت، مشارکت و فعالیت دائمی داشته باشند. بسپریم و برویم، معنا ندارد. چرا بسپریم و برویم؟ تو داری راجع به سرنوشت من تصمیم می گیری و به من می گویی برو در خانه بخواب؟ چرا من باید بروم و بخوابم؟ همین وضع موجود می شود! من هستم، حق دارم، وظیفه دارم. خودم می خواهم تصمیم بگیرم ولو به زعم شما اشتباه تصمیم بگیرم.
جدیدا هم در ایران اینگونه شده، وقتی نمی توانند رای اکثریت را بگیرند می گویند " اکثرهم لا یعقلون "! آیه قرآن را از یک جایی برمی دارند و در جای دیگر استفاده می کنند! یک آقایی آمده بود برای من استدلال میکرد. گفتم خب خود شما جزو کدامشان هستید؟ اکثریت هستی یا اقلیت هستی؟ اگر جزو اکثریت هستی که این حرفی که می زنی بی ربط است، لا یعقلون، نمی فهمی و داری حرف می زنی! اگر هم جزو اقلیت هستی، چه کسی گفته شما می فهمی و دیگران نمی فهمند؟ اثبات کن که تو بیشتر از دیگران می فهمی! حالا اثبات کردی بیشتر از دیگران می فهمی، باید به ما تحمیل کنی؟ به چه حقی می خواهی به ما تحمیل کنی؟
بزرگترین کار شیطانی و بزرگترین جهالت، تحمیل به انسان هاست. بدانید؛ هر کس تحت هر عنوانی، امری را بر دیگران تحمیل کند، جاهل ترین آدم ها خود همان فرد است. چون اول دارد انسانیت خودش و بعد انسانیت دیگران را نابود می کند. چهار تا کلمه یاد گرفتن و حرف ها را بالا و پایین کردن که علم نشد!
باید به این مفاهیم برگردیم، کل دنیا برای همه است، همه باید در آن شریک باشند و همه بالاتفاق باید آن را اداره کنند. البته ممکن است کسی بیشتر تلاش کند، بیشتر هم ببرد. کسی فکر نکند ما کمونیستی فکر می کنیم، اصلا اینگونه نیست. استعدادها و سلایق سرجایش است اما ثروت پایه برای همه است. حق تعیین سرنوشت بالمناصفه برای همه است. هر کس فکر می کند حق بیشتری دارد، برود مردم را قانع کند نه اینکه ابزاری را در اختیار بگیرد و بجای همگان تصمیم بگیرد. بگوید 8 میلیارد یک حرفی می زنند، من یک حرف دیگری می زنم، آنها بیخود می گویند! الان هم که دارند تئوریزه می کنند و می گویند مدیریت مال نخبگان است، مردم چه می فهمند! رای یک نخبه در ده میلیون ضرب می شود! اگر نخبه است، برود مردم را با خودش همراه کند، برود مردم را قانع کند که حرفش درست است.
دنیا باید با مشارکت همگان، با مشارکت تک تک انسان ها در ظرف جهان اداره شود. آزادی مطلق برای انسان هاست. انسان ها اگر آزاد باشند، جز حق چیزی را انتخاب نمی کنند. برآیندشان حق است. برآیند انتخابشان تصمیم درست است. عقل جمعی، یک بحث پذیرفته شده در دنیاست. حالا در کشور ما عقل جمعی را می کوبند! همه چیز دست خودشان است ولی هر اتفاقی که می افتد، گردن مردم می اندازند. می گویند شما بد انتخاب کردید! شما بد تصمیم گرفتید! همه چیز را گردن مردم می اندازند. در اکثر دنیا همین است یک مقدار کمتر و بیشتر است. باید برگردیم به اینکه تک تک انسان ها مهم هستند. تک تک انسان ها حق دارند. تک تک انسان ها باید برخوردار باشند. تک تک انسان ها باید دخالت کنند. تک تک انسان ها باید آزاد باشند. تک تک انسان ها باید عزیز باشند.
یکی دو نکته هم راجع به بحث هایی که دوستان بیان کردند، عرض می کنم؛
بعضی از موارد را مطرح کردیم و بعضی موارد را مطرح نکردیم ولی در ذهن همگان هست، ریشه این ها بحث های حقوقی است. همین مطالبی که عرض کردم، بحث های حقوقی است اما هنوز در قالب قانون و آئین نامه نیست. انسان آزاد است و هیچکس حق ندارد آزادی انسان ها را محدود کند. خدا به کسی اجازه نداده است حتی به پیامبرش.
حالا می خواهیم آن را در یک نظام اجتماعی پیاده کنیم، باید اصل و ماده و تبصره تنظیم کنیم و این حرف درستی است که من همین جا دعوت می کنم دوستان بیایند وجه حقوقی آن را که به قواعد و قوانین برمی گردد، تنظیم کنیم. چون موضوع مربوط به شخص خاصی نیست، من یک نفر هستم و احساس کردم باید این حرف ها را بزنم. برای همه است. انسانیت و آزادی در تیول کسی نیست که کسی بخواهد به کسی هدیه کند. مال همه است.
دوستانی که گفتند امروز در فضای دانشجویی و در بین جوانان یاس وجود دارد، این حرف درستی است و واقعیت دارد، فقط هم در بین جوانان نیست. اگر این یاس را باز نکنیم، درست تفسیر نکنیم و درست راجع به آن تصمیم نگیریم، ممکن است به رکود و سرخوردگی بیانجامد. اگر انسانی سرخورده شد، در واقع مسیر کمالش متوقف می شود.
از چه چیزی مایوس هستید؟ یک زمان فردی می گوید ما از خدا مایوس هستیم! مثل اینکه خدا کارهایش را خوب انجام نمی دهد یا خدا زورش به بعضی ها نمی رسد! این است؟ یعنی واقعا از خدا مایوس هستیم؟ یعنی خدا به قولش عمل نمی کند یا زورش نمی رسد؟ در حالیکه خدا بستر را فراهم کرده و گفته است حرکت کنید.
از ملت ها مایوس هستیم؟ می گوید این ملت ها درست بشو نیستند، ول کنید، حوصله دارید!؟ واقعا ملت ها اینگونه هستند؟ ملت ها حق طلب، عدالت طلب و آزادی خواه نیستند؟ اصلا چه چیزی دست ملت ها هست؟ رسانه دارند؟ قدرت دارند؟ نیروی نظامی دارند؟ دستگاه اطلاعاتی دارند؟ چه چیزی دست ملت هاست؟ در کل دنیا تمرکز ثروت و قدرت دست حکومت ها یا دست یک طبقه خاص است. می گوید ملت ها که کاری به کسی ندارند، چرا باید از آن ها مایوس شویم؟
می گوییم از چه چیزی مایوس شدید؟ می گوید ما از دین مایوس شدیم. سوال می کنیم دین چه هست که از آن مایوس شدید؟ دین که همه اش امید است، می گوید خودت باش، روی پای خودت باش، بیاندیش، حرکت کن، تصمیم بگیر، انتخاب کن. اینها به من هویت می دهد، استعدادهای من را به من یادآوری می کند. می گوید نه! آن دینی که این آقایان می گویند، من از آن مایوس هستم. نمی خواهم بگویم درست یا غلط ولی از دینی که فلان آقا یا فلان گروه در آن جای دنیا دارد، مایوس هستم، کارآمد نیست.
اشکالی ندارد. چه اشکالی دارد راجع به توانمندی و کارآمدی یک اندیشه، مکتب یا باوری مایوس شویم؟ ایرادی ندارد، می گوییم او توانایی ندارد مسائل را حل کند.
می گوییم از خودت مایوس هستی؟ یعنی دیگر در دلت آزادی خواهی، عدالت طلبی، رشد و کمال و بزرگ شدن و عظمت پیدا کردن و انسان شدن هیچ شعله ای ندارد؟ می گوید چرا اتفاقا خیلی هم شدید است. می گوییم پس چه؟
می گوید ما از این آقایانی که هستند، از این چند نفر مایوس هستیم. می گوییم خب اشکالی ندارد. می گوید من از احمدی نژاد مایوس هستم، احمدی نژاد نمی تواند آن خواسته های من را تامین کند. این هم اشکال ندارد. یک کسی آمده آزمایش داده، شما هم دیدید ناتوان است. این فرد 60 کیلو وزنه بیشتر نمی تواند بردارد ــ حالا من مثبت نگاه می کنم ــ اگر 60 کیلو 70 کیلو شد، خراب می کند. هم خودش، هم وزنه و هم مسابقه را خراب می کند. الان نیازمند یک وزنه بردار 150 کیلویی هستیم. خب چه اشکالی دارد از یک عده یا از یک تفکری مایوس شود؟ این حُسن است. این را باید به انگیزه و انرژی برای اصلاح تبدیل کنیم.
دوستان گفتند الان میل به مهاجرت در ایران خیلی زیاد شده است که البته بستر اصلی آن نظام جهان است. نیروی انسانی و ثروت در کل جهان به سمت نیویورک است و هر چه جلوتر برویم، شدیدتر می شود اما در ایران بطور خاص، الان یک جهش ایجاد شده که این هم بخاطر همان دو تا یاس است. ما الان از این عده آدم که ثروت و قدرت کشور دستشان هست مایوس هستیم و از آن نظام اندیشه ای که دارند مطرح می کنند هم مایوس هستیم. سوال این است که اگر رفتیم، این درست می شود؟ اصلا به چه چیزی درست شدن می گوییم؟ رشد انسان به چه چیزی می گوییم؟ خیلی وقت ها شیطان می آید رشد انسان را به حوزه حیات طبیعی اش می برد. می گوید اینجا خیالت راحت باشد دیگر تمام است، نخیر! آن مقدمه قسمت دوم است. در همین چالش هاست که انسانیت انسان رشد می کند. در تلاش برای اصلاح محیط انسانی است که انسان رشد می کند. هر جای دنیا که برویم باید برای اصلاح تلاش کنیم. اگر دو روزمان یکسان باشد، اسمش موفقیت است یا خسارت؟ انسان باید سیر کمال داشته باشد، باید امروزش با دیروزش تفاوت داشته باشد. عالم تر، پیشرفته تر، متفکرتر، عمیق تر، عاقلتر، مهربانتر، صبورتر، آزادی خواهتر و عدالت طلب تر از دیروز شود. این می شود رشد.
من نمی خواهم بگویم کسی برود یا نرود، چون من معتقد هستم انسان ها آزاد هستند که تصمیم بگیرند، هیچ کس را نمی شود اجبار یا اکراه کرد اما هر جای دنیا که برویم، مسئولیت اصلاح جامعه انسانی، از دوش فرد برداشته نمی شود. به نظرم الان برخی در داخل استقبال می کنند از اینکه برخی جوانان مایوس شوند و کنار بروند! من آدم هایی را می شناسم که رضایت می دهند نسل جوان معتاد و بیکار و بی تفاوت باشد اما نسبت به مسائل کلان کشور حساس نباشد! این ها را می شناسم، از خدا می خواهد که اینگونه شود. این نابود کردن یک ملت، جامعه، کشور و یک نسل است.
اجازه بدهید جمله آخر را هم بگویم و عرضم را تمام کنم.
من اینجا با افتخار می گویم؛ دنیا بدان من یک ایرانی هستم. افتخار می کنم که یک ایرانی هستم. شیطان آمده، به محض آنکه می گوییم ایرانی هستم، می گوید پس اسلام چه شد!؟ زود مقابل هم قرار می دهد! دین یک امر عمومی است، ربطی به ملیت ندارد. آدم می تواند هر ملیتی داشته باشد، آن دین را هم داشته باشد. چرا مقابل هم قرار می دهید؟ چه ربطی به هم دارد؟ من می گویم یک ایرانی هستم. می گوید ایرانی یعنی چه؟ من هیچوقت ایرانی بودن را در یک نژاد تعریف نمی کنم. آقا ما نژاد فلان هستیم! ایرانی بودن را در یک جغرافیا تعریف نمی کنم. ایران این مرزهاست! این مرزها را چه کسی کشیده است؟ وقتی می گویم ایرانی هستم یعنی متعلق به حوزه فرهنگی ایران هستم که چند هزار سال سابقه انسانیت، موحد بودن، عدالت خواهی، آزادیخواهی، صلح دوستی، برادری، همزیستی، حق طلبی و کمال جویی دارد و هر کس در هر جای دنیا، با هر نژاد و جغرافیایی، با هر رنگ و زبانی، حرف حقی را مطرح کرد، قبول می کنم، تعصبی ندارم. همه خوبی ها را برای همه می خواهم.
یکی از جاهایی که شیطان وارد می شود، هویت زدایی از انسان ها و ملت هاست. وقتی گیچ می شویم و نمی فهمیم چه کسی هستیم، این کار شیطان و دوستان شیطان است. شیطان می خواهد تاریخ را پاک کند. بزودی خواهم گفت چه برنامه هایی برای ایران دارند و متاسفانه عده ای در داخل دقیقا قطعات پازل شیاطین بین المللی علیه ملت ایران را دارند تکمیل می کنند. انگار کاملا هماهنگ هستند. نمی خواهند ایران وجود داشته باشد چون ایران مهم است. بخصوص به نسل جوان می گویم که ایران مهم است.
قواعدی در دنیاست که برای همه رواست ولی به ایران که می رسد می گویند شما نباید داشته باشید! آقا برای همه هست، چرا من نباید داشته باشم؟ نه شما فرق می کنید! راست می گویند ایرانی ها فرق می کنند. ایرانی ها اگر از این موضوعات اولیه زندگی عبور کنند، اندیشه شان بلافاصله نظامات جهان را تحت تاثیر قرار می دهد. نمی گویم برویم و بجنگیم! برخی خیال می کنند ایران یک قوای نظامی دارد که باید برود این کشور و آن کشور و بزند و ببندد! این هم القای شیطان است. " ای برادر تو همه اندیشه ای " اندیشه است که دنیا را تغییر می دهد.
ما یک دوره کوتاه امتحان هم کردیم. با اینکه من خودم را خیلی هم صاحب نظر و صاحب علم و فضایل نمی دانم ولی گوشه ای از اندیشه های ملت ایران را در دنیا مطرح کردیم، دیدیم عجب موجی در دنیا درست شده است. تا جایی که آن مقام آمریکایی گفت آنها ما را در دنیا منزوی کرده اند. آمدند در کنگره آمریکا برای جلوگیری از نفوذ ایران در آمریکای لاتین یک قانون گذاشتند. مگر ما در آمریکای لاتین چه می کردیم؟ با مردم حرف می زدیم، همکاری علمی و اقتصادی و فرهنگی می کردیم. کار دیگری نمی کردیم. نه تشویق به جنگ می کردیم نه تشویق به دعوا می کردیم. اتفاقا تشویق به همزیستی و برادری و دوستی می کردیم ولی یکدفعه چشم باز کردند و دیدند در یک کشور دیگری، مردم با یک اطلاعیه اجتماع می کنند، حرف می زنیم و مردم به زبان خودشان تکبیر می گویند. شعار می دهند و استقبال می کنند. آقا جلویشان را بگیرید، ایرانی ها دارند از مرزهای تکنولوژی عبور می کنند که دیگر قابل کنترل نیست. این حرف ها منتشر و تبدیل به کتاب شده است. اینها تحلیل یک روزنامه نگار نیست، مقامات آمریکایی گفتند.
دو کار را دارند در ایران دنبال می کنند: 1- کنار زدن مردم از عرصه های تصمیم و مایوس کردن نسل 2- توسعه فقر
این را اتفاقی تصور نکنیم. ما 8 سال بودیم، بارها دیدیم که یک حرف روشن منطقی داریم که به نفع کشور است، ساعت ها جلسه می گذاریم، هر کس که کارشناس و مدعی و استاد دانشگاه است می آوریم، همه قانع می شوند، بعد که می خواهیم در اجرا ببریم، زیرآب آن زده و جلویش گرفته می شود. تصمیمی که می تواند در زندگی مردم، اقتصاد کشور و توزیع ثروت و قدرت تحول درست کند. لایحه می دادیم ــ یک لایحه راجع به یک موضوع ممکن است 100 تا 200 تا و یا حتی 500 تا ماده داشته باشد، 4 الی 5 تای آن ستون فقرات است یعنی روح آن 4 بند است، بقیه اش، ساز و کار تحقق آن است یعنی تمهیدی است بر اینکه آن اجرا شود ــ همان 4 تا را بیرون می کشیدند. کسانی بیرون می کشیدند که اصلا متوجه نبودند این ها چیست! بعد می فهمیدیم کس دیگری گفته این 4 تا را بیرون بیاورید!
برای اینکه این دو کار در ایران اتفاق بیفتد باید بی هویتی ایجاد شود، هویت ما باید ملکوک شود، باید بی هویت شویم و نفهمیم چه کسی هستیم و کجای تاریخ ایستاده ایم. 100 سال است که ما تحت بمباران برای سلب هویت هستیم. برای اینکه در فقر باشیم و بعد برای اینکه کنار زده شویم.
حکومت پهلوی مردم را کنار زد. من یادم می آید انتخابات بود. من و یکی از دوستانمان تازه چیزهایی را از مسائل سیاسی می فهمیدیم. گفتند شهرداری نزدیک منزلمان انتخابات است، ما هم گفتیم برویم و ببینیم انتخابات چه هست! چه موجودی است! 8 پا است یا 2 پا! می دیدیم مردم می آیند و فردی شناسنامه هایشان را مُهر می زند و می گوید بروید. یک نفر گفت پس رای چه می شود؟ گفت آن را خودمان برای شما انجام می دهیم، شما تشریف ببرید!
خب این غیر از کنار گذاشتن مردم است؟ اینکه از فلان سفارت و فلان سفارت لیست بیاید! و این جریان ادامه دارد. هر کس در این مسیر قدم بردارد، بداند یا نداند، در خط دشمنان تاریخی ایران و انسان است. چه بخواهد چه نخواهد، چه بفهمد چه نفهمد!
ما 85 میلیون فعلا در جغرافیای ایران هستیم که یک خانواده ایم. حقوق همه مساوی ست. همه حق داریم انتخاب کنیم و تصمیم بگیریم. هیچ گروهی حق ندارد بگوید من بیشتر می فهمم، این ها نمی فهمند پس من جای آنها تصمیم می گیرم! این حق را خدا و جامعه نداده است. این یک حرف طاغوتی است.
می خواهند ایران در فقر باشد. اینهمه مهاجرت نیروی انسانی، اثر می گذارد. وقتی هر چه تحصیل کرده هست، برود، اثر نمی گذارد؟ آنوقت می خواهیم کشور را اداره کنیم، می شود همین طوری! یا بی هویتی بیاید و مردم در فقر و سختی باشند. این خواست شیطان و قدرت های فاسد جهانی ست و هر کس در این مسیر همراهی کند، با آنهاست. اسمش مهم نیست. بداند یا نداند مهم نیست.
آیا مسیر همین طوری تا ته دره دارد می رود؟ هرگز. امکان ندارد برود. از کجا این حرف را می زنم؟ هر تغییری که بخواهد در جامعه انسانی اتفاق بیفتد، اول در ذهنیت ها و باورها اتفاق می افتد، بعد تبدیل به تصمیم و اقدام می شود. سوال می کنم؛ سرعت تغییر ذهنیت ها چقدر است؟ خیلی زیاد است. یعنی آن اصلاحی که ما انتظار داریم، شروع شده است. بعضی وقت ها یک سد که می خواهد ساخته شود، 40-30 سال مطالعه و برنامه ریزی و طراحی اش طول می کشد. اما خود سد 5 ساله ساخته می شود. آیا آن 30 سالی که مطالعه می شود جزو ساخت سد هست یا نیست؟ به من مهندس بگویند سد را شروع کردید؟ می گویم بله. می گویند روی زمین کاری نکردید. می گویم شروع کردیم. آن کسی که نمی داند آن 30 سال هم جزو ساخت سد است می گوید کجاست؟ تا وقتی که بولدوزر نباشد، فکر می کند کار شروع نشده است. می گوییم تا این مطالعات درست انجام نشود، بولدوزر درست کار نمی کند. اجازه بدهید من این کار را درست انجام بدهم، بولدوزر 5-4 سال بیشتر وقت نمی خواهد. آنجا کار فیزیکی است. اصل کار این است. اصل کار، تغییر ذهنیت ها و باورهاست که بسرعت دارد اتفاق می افتد. ما در مسیر اصلاح هستیم. وضع جهان دارد اصلاح می شود منتهی باید دقیق باشیم.
من معتقد هستم ایرانی ها پیشگام هستند. این شرایط سیاسی گذراست، دوام و اصالتی ندارد. 20 سال بعد بطور طبیعی کدامیک از سیاستمداران ما زنده هستند؟ هیچکس اسمی هم از آنها نخواهد برد. ما طلب مرگ برای کسی نمی کنیم جز برای شیطان. یادتان باشد ما حتی برای دشمن هم طلب مرگ نمی کنیم. من با اجازه شما روزی صد بار برای شیطان طلب مرگ می کنم؛ خدایا مرگ شیطان را برسان، به هر حال این هم دعاست. جز برای شیطان و شیطانیان یعنی کسانی که ظاهرشان انسان است و زمانی هم بویی از انسانیت برده بودند اما وجه شیطانی آنها غلبه کرده و الان دیگر بویی از انسانیت نمی برند. آن کسی که بمب می اندازد و 250 هزار نفر را یکجا می کشد، این چه انسانی است؟ آن کسی که در ذهنش هست برای رسیدن به قدرت یا حفظ قدرت یک میلیون آدم بکشد، نمی شود به او انسان گفت. او شیطان است. در دنیا داریم کسانی را که همین الان آمادگی دارند که برای ادامه نظام سرمایه داری، صدها میلیون انسان را بکشند. مگر در قرن قبل نکشتند؟ جنگ اول و دوم دعوا سر چه بود؟ غیر از برای توسعه سرزمین و منافع بود؟ مکتبی نبود. برای آزادی و عدالت و انسانیت بود؟ یک عده رفته بودند دنیا را گرفته و مستعمرات درست کرده بودند و دست یک عده دیگر خالی مانده بود، گفتند ما هم می آییم شما را می گیریم. دعوا سر همین بود. 90 میلیون آدم کشته شد. چه کسی این تصمیمات را گرفت؟ انسان؟ شیطانی در قالب انسان.
حالا من هم می گویم آینده خیلی درخشان است. دارم می بینم که درخشان است. به صد دلیل از جمله اینکه آن کسانیکه مسبب وضع موجود هستند، در آینده نقشی ندارند.
ان شاءالله همه شما موفق و سالم باشید.
نظرات