سومین روز تیر ماه
✍️ جعفر بخشی بی نیاز
نویسنده و روزنامه نگار
در گرمای تیر ماه وقتی که هنوز پای مرغ در مغازه ها گران نشده بود و نان کارتی نبود ؛ تجلی اراده ی خدا از طریق اراده مردم به طلوع جاودانه نشست. اراده ای که ۲۰ سال تمام در دو قالب کوچکِ کم ظرفیتِ جناحی ؛ محدود و محصور بود. اما با تکثر آرای مردم کوچه و بازار شکست و حیات سیاسی شهر احیاء شد. هوای مه گرفته و غبار آلود تهران به تماشای ماه دعوت شد و کم کم سخاوت این روشنایی تا دورترین آبادی های ایران پر کشید و بر سقف خانه های کاهگلی فرود آمد.
بهار در کوچه و خیابان های شهر گشت و به مردم پیام امید داد. تن های بیماری که یک پا در جهان زندگی داشتند و یک پا در جهان مرگ ؛ دانستند که ایستادن در شکاف میان مرگ و زندگی با وعده ی امید و خوب شدن جهان ؛ جان را مستعد دریافت پیام های تازه می کند. البته لازم بود بدانند که این اعجاز احمدی نژاد بود. والا مدعیان بهار فراوان بودند. مدعیانی لب فرو بسته و از ترس در خود فرو رفته که نه امیدی دادند و نه وعده ای درست از بهتر شدن جهان.
احمدی نژاد در سوم تیر یک چهره ی تازه از خود نشان داد. سعی داشت از گرمای طاقت سوز تهران از فرصتی که در جهان زیستِ سیاست پیدا کرده بود سخن های تازه بگوید. درست مثل پیام آوری شجاع که از جهان فصل ها و میوه ها عروج کرده باشد.
و مردم میان خودشان و شهردار سابق تهران که حالا ردای خدمت به خلق را بر تن کرده بود ؛ مشابهتی دیدند به غایت آشنا و صمیمی و درست از همین جا بود که راهی به آغوش بهار گشودند و در میانه ی مجلس ؛ برایش جا باز کردند.
سوم تیر بود اما تنِ جامعه سرطانی بود. و هست هنوز. گرسنگی ؛ فقر ؛ بیکاری، مرگِ اخلاق ؛ تیره گی روابط اجتماعی ؛ مسدود شدن افق های رو به فردا ؛ تاریکی و ظلمت و اندوه و حس سنگین فاجعه و نبود مجالی برای رفتن و گریز و دور شدن ؛ و بسیاری دیگر و اینها نشانگان آشنای تنِ سرطانی جامعه بود و هست هنوز اما کنار همه ی اینها سوم تیر ماه بود و مردی آشنا به نام احمدی نژاد.
سوم تیر به وقت ساعت دلداده گی ؛ مردمان کوچه و بازار و معاش و زندگی و حیات و همه و همه چشم به نماینده ی تام الاختیار ارزش های انقلابی و اسلامی دوختند و او را با سلام و صلوات تا آستانه ی درب بزرگ خیابان پاستور بدرقه کردند. فشار طاقت فرسای آن همه گرمای تن سوز در ماه های بعد مرد بهاری را خسته نکرد. مردم زخمی و تکیده و زرد اما همت کردند و دست به دستش دادند تا به جامعه ی زنگار بسته ی ناتوانِ درمانده ؛ کمک کنند و به همدلی و همزبانی معنا ببخشند و موهبتی شیرین را از بطن اهالی دل در هوای پاک و تازه ی بهار پخش کنند.
احمدی نژاد به پاستور رفت و حالا می توانست از دریچه ی این همه باور و اعتماد با جامعه ی خسته اما منتظر سخن بگوید. او همان روز اول گفت جامعه ی خسته اگر وزنِ زندگی و حیات را جدی بگیرد ؛ روشنایی جامعه بر او حلول خواهد کرد. و جامعه بدین سان روشن شد و نور گرفت و همه چیز به سمت خوب شدن رفت.
دین و اخلاق و رفاه و زندگی از سوم تیر ماه ابرهای باران ریزی را خلق کردند که با سخاوت و مهربانی بر سرزمین روح و جان همه ی مردم باریدن گرفت. از تهران شروع شد و تا کَپرهای سیستان و بلوچستان هم رفت. روح به تن جامعه و تن به روح جامعه برگشت و ارتباط و گفتگو میان تن های بیمار و زخمی ؛ نسخه های شفا بخش پیچید.
به گمان روشنِ احمدی نژاد ؛ تن های خسته به جای خزیدن در تنهایی و رنج خویش از خانه ها بیرون آمدند و به جهان های بزرگ تر و فرداهای بهتر فکر کردند و انگار همه چیز رو به عالی شدن رفت.
از حلول سوم تیر ماه ۸۴ تا به امروز هنوز اما بهار بالاست. بهار سبز است. بهار شکوفاست. بهار روشن است. بهار جسور است. و بهار صمیمی و مهربان است. با این که جامعه مملو از درد و اندوه است و متاسفانه همدردی در میان اهالی فقیر کوچه های باریک شهر ؛ کمتر یافت می شود ؛ اما به شوق بهار تمام ارتباط های درونی و عاطفی در هم قفل شده و یک تن واحد را به دنیای خسته ی ایران تحویل داده است.
احمدی نژاد می دانست و یقین داشت که از سوم تیر به بعد تا همین امروز ؛ کلمه های سیراب شده از چشمه های همدردی ؛ جهانِ مسئول خلق می کند و مشارکت در ساخت یک جهان مشترک را به شکلی غرور آفرین معنا می بخشد.
برای همین بود که هر کجا بهار خسته شد ؛ روح بزرگ جامعه تن بهار را بی منت اما با عشق به دوش کشید و از ورطه ی خمودی و سکوت و خواب و فراموشی نجاتش داد.
حالا سوم تیر ماه سال ۸۴ با سوم تیر ماه سال ۱۴۰۱ معنای واحد یک گفتمان است و لاغیر و آن هم این است :
هر اتفاقی که بیفتد پرچم بهار بالاست و باید که دل قوی داشت که پیروزی رعیت زاده ها بسیار نزدیک است.
نظرات