پدر مهسا امینی: او هیچ بیماریای نداشت و کسانی که میگویند، صرع یا بیماری زمینهای داشته، دروغ میگویند
امجد امینی میگوید ژینا هیچ بیماریای نداشته و کسانی که میگویند او صرع یا بیماری زمینهای داشته، دروغ میگویند: «او نه صرع داشت، نه بیماری قلبی. بیشترین بیماریای که داشته سرماخوردگی بوده. همه اینها را از خودشان درآوردهاند. این فیلمی هم که از بازداشتگاه نشان دادند، تقطیع شده بود. چرا آن موقع که دخترم را از ون پیاده کردند، نشان ندادند؟ چرا نشان ندادند در راهروهای بازداشتگاه چه اتفاقی افتاده؟ از نظر روانی به او استرس وارد کردند و این فاجعه را رقم زدند. با نظر ما گشت ارشاد جمع نمیشود، این تصمیمها را باید در جای دیگری بگیرند. من میخواهم حق بچهام پایمال نشود، هرکسی که این کار را کرده به سزای کارش برسد. به دادگستری تهران شکایت کردهام و پرونده تشکیل شده. تا آخر پیگیری میکنم.»
به گزارش دولت بهار، هممیهن نوشت: از ساعت ۷ صبح، زیر کوههای زرد، پای بهشت محمدی، آنجا که کردها به آن میگویند «آیچی»، دستهدسته آدمها، مردان با «کَوا و پنتول» و زنان با «سورانی دَر و سقزّی»، آمده بودند زیر تیغ آفتاب، «زندگی» را بدهند به خاک؛ زیر خاک. همانجا که مژگان خانم، مادر مهسا(ژینا) امینی، ساعت ۱۰صبح که جنازه ژینا را آوردند، دستهایش را بالا برده رو به آسمانِ صافِ سقز و میگفت تو کجا و زیر این خاک کجا؟
مژگان افتخاری و امجد امینی، کنار گودال، روی تل خاک نشسته و فریاد میزدند. امجد نیمههوشیار بود که او را به درمانگاه بردند. او طاقت مرگ ژینا را نداشت که «دخترم خود زندگی بود، مرگ به او نمیآید خانم». و مژگان دستها را میبرد زیر خاک، میپاشید به بالا و میگفت: «ژینا بلند شو، ببین این مردم برای تو آمدهاند. تو تکدختر من بودی، دختر من نمیترسید، تو چرا ترسیدی؟ گل پرپر ما رفت… ژینا فدایت شوم. ما کنار تختت نفس به نفست میدادیم، تو الان اینجا چه میکنی؟» کیارش، که خودشان به او میگفتند اشکان، او که هنگام بردن ژینا به آن ون سبز در متروی حقانی، سینه سپر کرده بود که خواهر را نجات دهد و گفته بود ما اینجا غریبیم و نتوانسته بود، سرش را تکیه داده به تابوت و زیر لب مویه کرد؛ مویه کُردی.
مهسا (ژینا) امینی، ۲۲ساله، دختر کُرد سقزی، که سفرش به تهران شد آخرین سفر، دیروز روی دستهای هزاران کُرد سقزی، تشییع شد.
ساعت هنوز به ۱۰، موعد به خاک سپردن ژینا نرسیده بود که گفتند او را خاک کنید و بروید. خانواده اما اجازه ندادند. در آمبولانس را گرفتند و منتظر مردم ماندند؛ یک اتحاد کُردی. ساعت به ۱۰ که رسید، بیش از هزار نفر آمده بودند به موعد. سقزیها، همانها که آوازهای کُردی از زبانشان نمیافتد در شادی و عزا، این بار در عزا دست میزدند و کُردی میخواندند؛ من رو تنها نگذارید و فریاد میزدند: «ِژن، ژیان، آزادی» (زنان، زندگی، آزادی)
از تهران تا قبرستان
ساعت ۳ عصر، موعد بعدی مسجد چهار یار نبیسقز بود. دختردایی ژینا، با اشکهای سرازیر، کنار مسجد میگفت او پروانه بود؛ آنها پروانه ما را کشتند: «ژینا مثل خواهرم بود و مثل هیچکس نبود. هیچوقت از خانوادهاش جدا نشد، هیچوقت پدر و مادرش حتی با صدای بلند هم با او حرف نمیزدند، مظلومیت این بچه دل ما را آتش زد. او محبوب کل فامیل بود. ژینا برای مسافرت و گشت و گذار رفته بود تهران خانه خالهاش که او را راهی قبرستان کردند. لباس سادهای پوشیده بود که او را در مترو بازداشت کردند. به ما گفتند که پیکرش را از سنندج به سقز میآورند، اما نصفهشب از تبریز سردرآورد. هیچکس نمیدانست او را از تهران به کجا بردهاند، پریشان بودیم. میخواستند مردم نیایند، اما مردم آمدند.»
او میگوید: «هرکی ماجرا را شنیده، آمده بود برای خاکسپاری. چه قیامتی بود. او تازه دانشگاه ارومیه قبول شده بود و حالا به جای کلاس درس راهی قبرستان شد.»
دوباره بغض دویده بود به گلوی او که پدر ژینا سررسید. آمده بود مسجد چهاریارنبی که خوشامد بگوید به مردم که «الحق ما را تنها را نگذاشتند.»: «حالم خیلی بد است. صبح هم حالم بد بود، همان موقع که دخترم را در خاک میگذاشتند، بستری شدم و بعد دوباره برگشتم. بعد از آنکه خبر دستگیری ژینا را شنیدم، راهی تهران شدم و او را روی تخت بیمارستان کسری پیدا کردم. این شد آخرین دیدارمان. او با دخترخالههایش بود، آنها را بازداشت نکرده بودند. او را دیر به بیمارستان بردند، آنقدر دیر بردند که سکته مغزی هم کرد.»
امجد امینی میگوید ژینا هیچ بیماریای نداشته و کسانی که میگویند او صرع یا بیماری زمینهای داشته، دروغ میگویند: «او نه صرع داشت، نه بیماری قلبی. بیشترین بیماریای که داشته سرماخوردگی بوده. همه اینها را از خودشان درآوردهاند. این فیلمی هم که از بازداشتگاه نشان دادند، تقطیع شده بود. چرا آن موقع که دخترم را از ون پیاده کردند، نشان ندادند؟ چرا نشان ندادند در راهروهای بازداشتگاه چه اتفاقی افتاده؟ از نظر روانی به او استرس وارد کردند و این فاجعه را رقم زدند. با نظر ما گشت ارشاد جمع نمیشود، این تصمیمها را باید در جای دیگری بگیرند. من میخواهم حق بچهام پایمال نشود، هرکسی که این کار را کرده به سزای کارش برسد. به دادگستری تهران شکایت کردهام و پرونده تشکیل شده. تا آخر پیگیری میکنم.»
یکی دیگر از بستگان که آمده برای تسلیتگویی، میگوید: «دوباره یکسری را امروز بازداشت کردند و با این کارها درد ما را بیشتر میکنند. ما امروز ۷۰درصد از مردمی را که به خاکسپاری آمده بودند، نمیشناختیم. ژینا بچه سقز بود. این پسرهایی که امروز در خیابان زخمی شدند هم جگرگوشههای این مردمند. دل ما آتش میگیرد آنها را که میبینیم.»
دورتادور مسجد چهاریار نبی در سقز، زنان سیاهپوش، به رسم عزاداری کُردی، مویه میکنند: «ژینا گیانکم، ژینا گیانکم» و دست میکشند به صورت. زنان همه جمعاند، مادر نیامده: «حال و روز ندارد، تنها دخترش مرده، شاید نیاید» اما آمد. زنها رفتند به استقبال. صدای شیون مسجد را گرفت: «دختر قشنگم، زیر خاک چکار میکنی؟ من بدون تو چه کنم؟» و زنان کُرد، حلقه زدند دورش و سرها روی شانهها، به حال دخترِ آرام فامیل، زار میزدند.
یکی از آنها، مادر یکی از دخترانی بود که موقع بازداشت همراه ژینا بودهاند و گفت دخترانش ترسیدهاند: «هرکدام از آنها میتوانستند جای ژینا باشند و حتی در این مراسم هم نخواستیم که بیایند.» و مادر دو نفر از دخترانی که همراه ژینا اول به داخل ون گشت ارشاد رانده شده و بعد آزاد شدهاند میگوید نمیخواهد حرف بزند و دخترانش هم حرف نمیزنند. با بغض میگوید یکی را از دست دادیم نمیخواهیم باز هم از دست بدهیم. «ما دختر و پسر جوان داریم.»
خاکسپاری ژینا تمام شده و نشده، مردم سقز به خیابان رفتند و به مرگ او اعتراض کردند. آنها بیانیه بیمارستان کسری را شنیده بودند که در آن آمده بود مهسا امینی از بازداشتگاه وزرا با مرگ مغزی به این بیمارستان منتقل شده و آنجا احیای قلبی شده است؛ بیانیهای که ساعتی بعد از حساب اینستاگرام این بیمارستان حذف شد. در این بیانیه آمده بود: «سرکار خانم مهسا امینی در ساعت ۲۰:۲۲ روزسهشنبه ۲۲ شهریورماه با ارست قلبی تنفسی (کد ۹۹)، بدون علائم حیاتی و میدریاز دوبل (مرگ مغزی) به بیمارستان کسری ارجاع و با توجه به تلاشهای ویژه تیم عملیات احیا بر روی بیمار انجام گرفته که ضربان قلب برگشت و بیمار در بخش مراقبتهای ویژه بستری شد. متاسفانه بیمار پس از ۴۸ ساعت در روز جمعه مجددا دچار ارست قلبی شده که با توجه به مرگ مغزی بهرغم تلاشهای تیم پزشکی موفق به احیا نشدند و بیمار فوت شد. لذا بلافاصله پیکر خانم مهسا امینی پس از فوت به پزشکی قانونی برای تحقیقات بیشتر ارجاع شد.» بیمارستان کسری و خیابانهای اطرافش، جمعه عصر و شب، ساعتهایی پرالتهاب و اعتراض را پشت سر گذاشتند. هنوز دقایقی از اعلام خبر مرگ مهسا نگذشته بود که تعداد زیادی از زنان به آنجا رفتند و میان تعداد پرشمار ماموران پلیس، به فوت این زن جوان اعتراض کردند؛ اعتراضی که به بازداشت خشونتآمیز تعدادی از زنان و مردان منجر شد.
دیروز فروزش، مدیرکل پزشکی قانونی استان تهران هم درباره روند رسیدگی به پرونده مهسا امینی گفت که کمیسیون ویژه بررسی تخصصی علت فوت خانم مهسا امینی در اولین فرصت بعد از دستور ویژه دادستان تهران تشکیل شد و اقدامات اولیه جهت معاینه مصدوم قبل از فوت انجام شده است: «با دستور مقام قضایی با تشکیل یک تیم مجرب از کادر متخصصان و با انتقال پیکر فوتشده به سالن تشریح مرکز تشخیص آزمایشگاهی استان تهران اقدام به معاینه ظاهری و کالبدگشایی پیکر متوفی کردند.» دیروز، علاوه بر واکنشهای گسترده به این موضوع، علی القاصیمهر، رئیس کل دادگستری تهران هم گفت که مدعیالعموم پیگیر پرونده «مهسا امینی» است.
آیچی؛ دشت آیچی
ساعت ۶ عصر، غروب رختش را پهن کرده بود روی سنگهای خوابیده بر دشت آیچی. همانجا که روی سنگ قبر تازه ریشه کرده در خاک آیچی، نوشته شده: «ژینا تو نمیمیری، نام تو اسم رمز است.»
جمعیت رفته بودند، گورستان خالی بود، اما نادیا، ۲۲ساله، کنار مادرش ایستاده بود بالای قبر ژینا. میگفت من میتوانستم جای او باشم: «من دقیقا همسن ژینا هستم. عجب داغ بزرگی بر دل ما گذاشتند. انگار خواهر خودم مرده با اینکه او را اصلا نمیشناختم. دو سال پیش من هم به تهران سفر کرده بودم، رفته بودیم دربند که گشت ارشاد با برخورد خیلی بدی قصد بازداشت من را داشت. آنقدر خواهر و دامادمان اصرار و التماس کردند تا بالاخره گذاشتند از ماشین پیاده شوم.»
مادر نادیا، با چشمان پر از اشک، میگوید حتی نمیتواند خودش را جای مادر ژینا بگذارد: «پوشش مهسا حتی با استانداردهای آنها هم هیچ ایرادی نداشت. دختر بیچاره فوت شد. من دو دختر دارم، ۲۲ و ۲۶ساله. خدا را سر شاهد میگیرم که از جمعهشب که گفتند مهسا فوت شده، خودم را جای او گذاشتم. اصلا حتی نمیتوانم تصور کنم که اگر جای او بودم چه میکردم. صبح نتوانستم به خاکسپاری بیایم، دیگر دلم طاقت نیاورد و الان آمدم. هیچ کاری هم از دستمان برنمیآید.»
نظرات