انسان گرامی داشته نشد!
به گزارش دولت بهار، محمود دولت آبادی در بخشی از مصاحبه با آرمان گفت:
ادبیات در سمتِ پیشرفت و ترقی اجتماعی قرار میگیرد و حکومتها در سکوی محافظهکاری، و چون ما مردم بهرغمِ همه آموزههایمان در باب معدلت و تعادل، بسیار افراطی هستیم، محافظهکاریمان هم افراطی است و بعضا به ندرت آزادیخواهیمان هم به افراط پهلو زده است. گرچه از نظر محافظهکاری فرقی نمیکند وقتی یک تصمیم کلی میگیرد که باید اجرایی بشود. مثلا دو نویسندهای که از نزدیک میشناختم، محمد مختاری و محمدجعفر پوینده، دو تن از معقولترین و متعادلترین شاعر- نویسندگان بودند که قربانی سیاست سر بهجای کلاه شدند! بنابراین اصل بیگانه در وطن خویش که سپانلو همچون «تبعید در وطن» از آن یاد کرده و پیشتر اخوان و سایه به آن پرداختهاند انگار یک اصل قدیمی است که از عارف و عشقی و میرزاجهانگیرخان شیرازی و دهخدا و پیش از آنها از نویسنده کتاب «یک کلمه» در دوره جدید شروع شده و برای نویسنده تازگی ندارد، میماند اینکه نویسنده چنان قاعدهای را بپذیرد یا نپذیرد که طبعا نویسندگان نپذیرفتهاند؛ چون همگی فرزندان همین آب و خاک هستند.
به نظر من وزارت ارشاد عنوان نادرستی است، مکانی که وظیفه ارشاد جامعه را در دوره جدید به عهده گرفته دانشگاههای کشور هستند، این است که اصطلاح ارشاد سرجمع به نیت تحقیر استادان همین دانشگاهها است که آثارشان فیالمثل باید از همین وزارتخانه مجوز نشر بگیرد! جای بسیار غبن و تأسف است که میشنویم اساتید و متخصصان کشور ما دم به ساعت میگذارند از کشور میروند و نظام محافظهکار ککش هم نمیگزد، دانشجویان نخبه و نابغه که دیگر جای خود، چون جهان علم و فناوری پیشاپیش برای ایشان فرش قرمز گسترده دارد!
اینکه جوج اورول میگوید ممکن است انسانهایی تربیت شده باشند که اعتقادی به آزادی ندارند، نکته مهمی است. اما چطور اورول به این معنا فکر نکرده است که وقتی افراد جامعه برای درک آزادی و قانون تربیت نشده باشد خودبهخود ضدِ آزادی و قانون بار میآید و دیگر لازم نیست او را برای آزادنبودن تربیت کرد«!» ما هم لازم نبوده کوششی کنیم برای بیاعتقادی به آزادی، همان روند قدیمی که ادامه یافته و ادامه بیابد، خودبهخود مقولاتی مثل آزادی و آزادیخواهی را بر نمیتابد، و اتفاقا در این میان اهل فکر و نظر و دگرباوری که شما روشنفکر مینامید، همیشه قربانیان صف نخست بودهاند! البته بسیاری از این قشر اجتماعی پاسخ مورد انتظار خود را دریافت نکردهاند از جامعه و حوصلهشان سر رفته است که برخی هم انزوا گزیده یا حتی به قدرت نزدیک شدهاند با امید مگر اندکی تاثیربخشی. اما اینکه گفته شود روشنفکران چقدر در تربیتِ بیاعتقادی به آزادی مؤثر بودهاند خیلی غیرمنصفانه است، اگرچه شخصا هرگز خود را روشنفکر ندانسته و نمیدانم. نکته مهم این بحث در نظر من شاید این باشد که روشنفکری در تاریخ نوین ایران، توان و بضاعتِ توضیحِ چیستی آزادی را نداشته یا کم به آن پرداخته است؛ زیرا آزادی در نظر من یک کلیتِ نازلشده نیست، بلکه محدودیتهای خودش را دارد، چنانچه فیالمثل برتراند راسل عنوان میکند: «آزادی من به آنجا ختم میشود که آزادی دیگری شروع میشود!» بحث مفصلی میطلبد مبحث آزادی، بخصوص وقتی آزادی عامیانه میشود و در چنان انگاشتی جامعه به دو قطب متخاصم تبدیل میشود و آزادی مشروط میشود به جانبداری یکسویه، تا آنجا که یک طرف میگوید اگر نظر مرا تبلیغ نکنی تو آزادیخواه نیستی که هیچ، خیلی چیزهای دیگر هم هستی!
مادامی که حاکمیتها چنانچه بودهاند خودمدار بمانند و در این باور باقی که تمام حقیقت نزد ایشان است، آزادی متقابل هم با نوعی استبداد آغاز میشود که با روحیات جامعه ما نیز که مجالی برای درک و دریافت مقوله آزادی نیافته است همخوانی دارد.
تاریخ کتابی با برگهای سبک کاهی نیست که بشود آن را به سادگی ورق زد، برگهای تاریخ با سُرب نوشته شدهاند در همه تاریخها. آگاهیِ تاریخی از همین بابت اهمیت پیدا میکند و مقوله شناخت هم به همین جهت مهم است. جمعهایی که در جهتِ آگاهی و تبادل آگاهی تلاش میکنند قابل تأمل هستند و رسیدن به آگاهی البته دشوار است. سرسلسله آزادیخواهی یا یکی از بلندترین قلههای آن جناب «ولتر» گفته است تا آگاهی گسترش پیدا نکند در بر همین پاشنه خواهد چرخید، البته به یاد نمیآورم آن مرد ریزنقش خستگیناپذیر [ولتر] به صراحت اشاره کرده باشد چه توان کرد با نظامهای حاکمی که مانعِ آگاهی میشوند؟
چه توان کرد که صاحبان سیاست، انسان را کمتر انسانی و بیشتر ابزاری میبینند، همین است که در پرسش قبلی پاسخ دادم اصطلاحات شما در بابِ آزادی و غیره… مرا به یاد شِکوه جوانی خودم میاندازد که با زمزمه پارهشعری از شاملو در پیادهروها قدم میزدم: «ما انسان را گرامی داشتهایم/ خود اگر شاهکار خدا بود یا نبود!» اما شاهد بودیم که انسان گرامی داشته نشد متأسفانه!
نظرات