دکتر شیخ الاسلامی: دکتر احمدی نژاد همیشه طرف مردم ایستاده و این را نمی توانند از حافظه تاریخی ملت ایران حذف کنند
دکتر شیخ الاسلامی گفت: یکی از طرح های بسیار ارزشمند و فاخر دکتر احمدی نژاد همین بحث باغ شهر بود که متاسفانه به نظر من فقط بخاطر مسائل سیاسی و برای اینکه این طرح موفق نشود و گُل نکند و احیانا آقای احمدی نژاد محبوب نشود اجازه اجرای آن را ندادند. خیال می کنند مردم منتظرند باغ شهر تاسیس شود تا آقای احمدی نژاد محبوب شود. مردم قضاوتشان را راجع به دکتر احمدی نژاد کرده اند، تمام شد و رفت. هزاری الان تهمت و انگ بزنند، در نگاه مردم هیچ تفاوتی نمی کند. آقای احمدی نژاد همان احمدی نژاد مردم است، مردمی است، خاکی است، خدمتگزار است، عالم است، دانشمند است و همیشه طرف مردم ایستاده است. این را نمی توانند از حافظه تاریخی ملت ایران حذف کنند، نمی شود.
به گزارش دولت بهار، متن کامل گفتگوی دکتر عبدالرضا شیخ الاسلامی در جلسه آنلاین مدیریت ایرانی بدین شرح است:
مجری: از دکتر شیخ الاسلامی می خواهیم در ابتدا خودشان را معرفی کنند تا دوستان با ایشان آشنا شوند و بعد بحثمان را آغاز می کنیم. ان شاءالله که گفتگوی خوبی داشته باشیم. آقای دکتر در خدمت شما هستیم. لطفا بفرمایید.
دکتر شیخ الاسلامی: بسم الله الرحمن الرحیم. بنده هم قبل از هر چیزی عرض سلام و تحیت دارم خدمت جنابعالی و همه شنوندگان عزیز و دوستانی که در مدرسه مدیریت ایرانی فعال هستند. خوشحال هستم که توفیقی دست داد که در خدمت شما، بخشی از تجاربی که در طول سالهای مسئولیت های اجرایی بر عهده داشتم در اختیار دوستان قرار بدهم و مطرح کنم.
همان طور که فرمودید بنده شیخ الاسلامی هستم، لیسانس مهندسی عمران از دانشگاه علم و صنعت ایران دارم، فوق لیسانس راه و ترابری از همین دانشگاه و دکتری حمل و نقل را هم از همین دانشگاه اخذ کردم. عضو هیئت علمی دانشگاه هستم و کار اصلی من تدریس در دانشگاه و امور پژوهشی است.
توفیقی داشتیم که سنواتی را در حوزه فعالیت های اجرایی و مدیریتی هم انجام وظیفه بکنیم و در طول این سالها خاطرات و تجاربی داشتیم که به فراخور بحث و سوالاتی که مطرح خواهد شد، در خدمت شما خواهم بود و عرض خواهم کرد.
مقدمتا خوب است که این نکته را هم بگویم که واقعا برای بنده جای بسی خوشحالی است که موضوع مدیریت؛ به معنای اعم و این تئوری مدیریت ایرانی که بطور خاص توسط دکتر احمدی نژاد مطرح، منتشر و به نوعی تئوریزه شده، مورد توجه و سرلوحه کار قرار گرفته چون به نظر من یکی از مهمترین ابزارهای ایجاد توسعه و تعالی و ایجاد اقتدار و پیشرفت در کشور، یک اعمال مدیریت صحیح، عالمانه و همه جانبه هست که هر چقدر به این موضوع بپردازیم و توجه کنیم باز هم جا دارد چون به نظر من وجه ممیزه همه کسانیکه در زندگی فردی و اجتماعی شان موفق هستند، حالا چه اشخاص حقیقی و چه اشخاص حقوقی، چه شرکت ها و سازمان ها و چه دولت ها و کشورها، میزان موفقیت و تعالی اینها در گرو کیفیت مدیریتی است که بر حوزه مدیریت تحت امر خودشان یا زیرمجموعه خودشان اعمال می کنند.
هر چه این مدیریت عالمانه تر، قوی تر، مبتکرتر، خلاق تر، فعالتر، پرتحرک تر، همه جانبه و کامل باشد، تبعا آن مجموعه، سازمان و آن کشور رشد بیشتری پیدا می کند و مسیر موفقیت را طی می کند و به اهداف و آمال خودش می رسد و هرقدر هم که در این حوزه ضعف داشته باشد، علیرغم برخورداری از منابع و ثروت های زیاد، خیلی راحت امکانات خودش را از دست می دهد و دچار تیره روزی و نگون بختی می شود. از این جهت به نظر من مدیریت رمز موفقیت و اعتلاست و توجه به امر مدیریت بخصوص از این زاویه که امروز مطرح شده و شما دارید دنبال می کنید، یک امر خیلی خیلی مهم و ضروری، اولویت دار و فوریت دار است که حالا در طی صحبت، من راجع به آن بیشتر توضیح خواهم داد و ابعاد بیشتری از آن را باز کنیم و با هم گفتگو کنیم.
مجری: در حال حاضر ارتباط شما با آقای دکتر احمدی نژاد و یا مسئولیت شما به چه صورتی است؟
دکتر شیخ الاسلامی: من این افتخار را دارم که در دانشگاه علم و صنعت ایران، در دانشکده عمران و در گروه حمل و نقل، همکار و در کنار آقای دکتر احمدی نژاد باشم و در طول تقریبا ۳۷ سال اخیر یعنی از سن ۱۸ سالگی که پا به دانشگاه علم و صنعت ایران گذاشتم تا الان افتخار دوستی و آشنایی با ایشان را داشتم و در واقع می توانم بگویم افتخار شاگردی ایشان را داشتم و از محضر ایشان تلمذ می کردم و یاد می گرفتم و در طول همه این سالهایی که گذشت، بخصوص در سال هایی که ایشان مسئولیت اجرایی داشتند، معمولا بنده در خدمت ایشان بودم و مسئولیت هایی را به بنده محول می کردند و این یکی از افتخاراتی بود که بتوانم از نزدیک در کنار همچین شخصیتی قرار بگیرم و از فضل و دانش و مدیریت و اخلاق والای ایشان بهره های زیادی ببرم. در حال حاضر هم به عنوان رئیس دفتر ایشان در خدمتشان هستیم و کارهایی که در دفتر صورت می گیرد و مربوط به بنده می شود انجام وظیفه می کنم.
مجری: به حمدالله حال آقای دکتر خوب است؟
دکتر شیخ الاسلامی: خدا را شکر، بله الحمدلله خوب هستند.
مجری: خدا را شکر. شما صحبت از مدیریت کردید، عنوان جلسه ما هم مدیریت تحولگراست، الان هم که فرمودید چیزی حدود 37 سال در کنار آقای دکتر احمدی نژاد بودید و ارتباط نزدیک داشتید. اولا می خواستم تعریفی از مدیریت تحولگرا داشته باشید و بعد هم بحث مدیریت ایرانی را پی می گیریم. می خواهیم تعریف مدیریت ایرانی را از زبان شما بشنویم که چه هست؟ تاریخچه اش و اینکه چگونه بوجود آمد؟ دکتر احمدی نژاد در کتاب اینطور بیان می کنند که دانش ضمنی و حاصل تجربیات ایشان در طول سالیانی است که سمت و مسئولیت های مختلفی داشتند. این را از زبان شما هم بشنویم.
دکتر شیخ الاسلامی: در بحث مدیریت؛ تعاریف گوناگونی ارائه و جنبه های مختلفی چه به لحاظ علمی و آموزشی، چه به لحاظ ذوقی و هنری دیده شده، چون اصلا برخی مدیریت را یک هنر می دانند یعنی چیزی افزون بر علم و دانش و حتی بعضی نظریات علم مدیریت، هنر مدیریت و یا مهارت مدیریت را یک امر ذاتی و فطری می دانند. حالا می تواند ترکیبی از همه اینها هم باشد که واقعا هم هست ولی با پیشرفت علوم و توسعه فن آوری، دانش مدیریت هم رشد و پیشرفت کرده و عملا کشورهایی که توسعه یافته هستند سعی کردند که مدیریت ها و فرآیندهای تصمیم گیری را به سمت سازماندهی و دادن سیستم به مجموعه ها پیش ببرند و امروزه شاید کمتر مثل سده های قبل اینگونه باشد که یک فرد مدیر یک مجموعه، سازمان یا یک کمپانی بزرگ حتی یک کشور باشد بلکه کارها بصوت جمعی صورت می گیرد، تقسیم کار شده، سیستم ها کار می کنند، از تکنولوژی و روش های نوین و نرم افزارهای گوناگون و دستاوردهای دانش بشری در عصر حاضر بسیار استفاده می شود و کار مدیریت، سامانی گرفته که با دهه ها و سده های گذشته به هیچ عنوان قابل مقایسه نیست اما در عین حال باز فردی که در راس سازمان قرار می گیرد، نقش بی بدیل و قابل توجهی در اعتلای سازمان و پیشبرد اهداف مجموعه ها دارد که پایه اصلی آن هم مبتنی بر علم و دانش است یعنی امروزه دیگر بصورت سنتی، کلی و اجمالی، یک مدیریت در مجموعه های بزرگ جواب نمی دهد حتی الان یک سوپرمارکت معمولی هم شما می خواهید اداره کنید دیگر با روش بقالی های قدیم نمی شود کار را پیش برد چون بالاخره آنقدر مناسبات بازار، مناسبات اجتماعی، نوساناتی که در اقتصاد وجود دارد و پارامترهایی که در تصمیم گیری مردم برای خرید، فروش و مصرف آنقدر زیاد است که هر چقدر انسان دانش بیشتری داشته باشد، مهارت و توان بالاتری داشته باشد، در اداره آن مجموعه موفق تر است. یعنی مثلا اگر یک نفر تحصیلات دانشگاهی داشته باشد در اداره بقالی خیلی موفق تر از کسی عمل می کند که سطح سواد و دانش او پنجم ابتدایی باشد. حالا من کاری به تجربه و مسائلی از این دست ندارم که البته در جای خودش حایز اهمیت زیادی است.
امروزه در سطح کلان، وقتی یک مدیر می خواهد تصمیم بگیرد بایستی آنقدر آگاهی و اشراف به ابعاد و اطراف مسئله داشته باشد که واقعا بتواند وقتی یک تصمیمی را گرفت، همه ابعاد و آثار آن را از ابتدا تا انتهای کار بخوبی بداند و بخواند و بداند این تصمیمی که امروز گرفته وقتی در مرحله اجرا قرار می گیرد تا دورترین لایه ها و طبقات سیستم اداری یا جغرافیایی که حوزه نفوذ و تاثیر آن فرد یا آن مدیریت هست، چه آثاری را به جا می گذارد و چه کنش ها و واکنش هایی را برمی انگیزد؟ خیلی از مواقع متاسفانه بدلیل همین عدم اشراف و احاطه بر ابعاد مسئله، شما می بینید که یک تصمیمات ساده و دم دستی گرفته می شود ولی بعدها شما می بینید که این چقدر پیچیدگی داشته و چه آثاری را در بخش های گوناگون گذاشته که جمع کردن آن دشوار می شود و آن تصمیم نه تنها باعث بهبود اوضاع نمی شود بلکه چه بسا نقض غرض و به ضد خودش تبدیل می شود و حتی آثار سوء خودش را در حوزه های دیگر هم می گذارد یعنی مثلا اگر در اقتصاد یک تصمیم نادرستی بگیریم به فاصله خیلی کوتاهی در حوزه های مختلف اجتماعی و فرهنگی و سیاسی هم ابعاد و آثار خودش را به جا می گذارد.
یک جمله مشهوری از کینز اقتصاددان هست که می گوید اگر شما می خواهید بنیادهای اخلاقی و فرهنگی یک جامعه ای را ویران بکنید، یک تورم دراز مدت را به آن تحمیل کنید. خیلی جالب است حتی نمی گوید شما اخلاق را بهم بریزید یا مناسبات اجتماعی را بهم بریزید، می گوید اگر می خواهید بنیاد آن را تخریب بکنید، یک تورم طولانی مدت را به آن تحمیل کنید. خب این تورم طولانی مدت شاید در نگاه اول خیلی ربطی بین آن و حوزه هایی که گفته شد نمی بینیم اما این یک سخن درست و معقولی است که متاسفانه ما در کشور خودمان هم تا حدودی شاهد آن هستیم. بنابراین تصمیم گیری و سیاستگذاری و برنامه ریزی در حوزه های مدیریت کلان قبل از هر چیز، علم و دانش می خواهد.
ما در دانشگاه درسی داریم به نام " تحقیق در عملیات " که به آن OR (Operation research) می گوییم. اینجا یک مسئله ای به نام فروشنده دوره گرد مطرح می شود. در این مسئله اینگونه می گوید: اگر یک فروشنده دوره گردی وارد یک روستایی بشود که این روستا فقط ده تا کوچه و خیابان داشته باشد ـ دیده اید وانتی ها می چرخند و لوازم قراضه منزل را می خرند؟ ـ اگر این بخواهد تنها ده کوچه را طی بکند، برای اینکه بتواند یک تصمیم درستی بگیرد که من اول کدام کوچه را بروم؟ بعدا کدام خیابان را بروم؟ بطوریکه با صرف کمترین هزینه، کمترین مصرف بنزین، کمترین مسافت و کمترین زمان بتوانم کل منطقه را پوشش بدهم، از بین گزینه های محتمل برای انتخاب، باید 10 منهای یک فاکتوریل را انتخاب کند یعنی یک چیزی حدود 360 هزار راه حل مختلف پیش پای اوست که فقط یک راه حل، بهینه و بهترین است. اگر این تعداد کوچه و خیابان 16 تا بشود، شما بیش از یک میلیارد گزینه برای انتخاب دارید. خب الان واقعا با روش های اصلی و بصورت شهودی و حسی آیا واقعا می شود از عهده حل مسائل اینچنینی برآمد؟
در جهان پیچیده امروز که مناسبات اینقدر درهم تنیده شده که مسائل تحت تاثیر انواع و اقسام مولفه های مختلف قرار دارند، تصمیم گیری راجع به هر موضوعی در مقیاس یک کشور یا یک استان یا در یک سازمان بزرگ، بدون استفاده از انسانهایی که تحصیلات عالیه داشته باشند و به این علوم و فنون و روش های تصمیم گیری و فنون بهینه سازی آگاهی داشته باشند اصلا ممکن نیست و طبیعی است که اگر سازمان نتواند درست تصمیم گیری کند مثلا بخش های تحقیق در توسعه یا تحقیق در عملیات نداشته باشد، این به عقب برمی گردد و در این رقابت تنگاتنگ و نفسگیری که وجود دارد و در این مسائل و مشکلات عدیده ای که در همه حوزه ها هست و بصورت حاد وجود دارد و هر روز هم دارد با پدیده های جدیدی که دستاورد همین دانش و فن آوری است پیچیده و پیچیده تر می شود، جز با ابزار علم و دانش و فن آوری، خیلی مواقع تصمیم گیری صحیح اصلا ممکن نیست. به همین جهت مدیر بایستی خیلی باسواد باشد، باسواد به معنای حقیقی کلمه و تازه این کافی نیست، او باید به قدر کافی تجربه، حس و حتی عاطفه داشته باشد تا بداند از رهگذر این تصمیماتی که دارد می گیرد چه به سر جامعه هدف می آید؟ آن تاثیرات و تاثراتی که در جامعه بجای می گذارد چیست؟
این داستان مشهور را حتما شنیده اید. می گویند در زمان مائو در چین، گفته می شد که جمعیت رو به تزاید بود و مزارع برنج تکافوی قوت و غذای مردم چین را نمی کردند. گفتند که مشکل این است که گنجشک ها زیاد هستند، اینها به مزارع حمله می کنند و برنج ها را می خورند در نتیجه تغذیه مردم دچار مشکل می شود. ایشان یک دستوری داد و گفت مردم بروند گنجشک ها را بکشند، به ازای هر گنجشکی که هر کس می کشد، یک جایزه ای هم به او داده می شود. خب این به نظر می آید که تصمیم معقولی باشد، بالاخره گنجشک ها دارند غذای مردم را می خورند و مردم هم بالاخره بخاطر این حس خودخواهی که در درونشان هست، اولویت دارند و بایستی گنجشک ها را کشت، می رفتند و گنجشک ها را از بین می بردند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که دیدند ملخ ها، حشرات و آفات زیاد شدند و خیلی بیشتر از قبل که گنجشک ها به وفور بودند، مزارع آسیب دیدند و تولید برنج دچار مشکل شد و حالا مانده بودند گنجشک از کجا بیاورند تا جای خالی آنها را پر کنند. این تجربه در دنیا خیلی اتفاق افتاده است.
در هندوستان زمانی که تحت اشغال انگلستان بود، تعداد سربازانی که در درگیری کشته می شدند نسبت به سربازانی که بر اثر نیش مار کبری گزیده می شدند و از بین می رفتند کمتر بود. یعنی تعداد کشته هایی که توسط نیش مار گزیده می شدند بیشتر بود. آمدند گفتند بیاییم کاری کنیم مار کبری کم شود. جایزه تعیین کردند و اعلام کردند که هر کس بیاید جنازه یک مار کبری را تحویل بدهد، مثلا فلان روپیه جایزه می گیرد. مردم هم سراغ شکار مار رفتند. در نتیجه شکار مارها، جمعیت موش ها زیاد شد. بعدا مجبور شدند برای کنترل موش هایی که به جان آنها افتاده بودند و اسباب آزاد و اذیت می شدند، جایزه تعیین کنند. بعد از یک مدتی دیدند هم جمعیت موش و هم جمعیت مار زیاد شد. بررسی کردند و دیدند مردم برای اینکه بتوانند جایزه بگیرند، پروش مار و موش به راه انداخته بودند یعنی تولید انبوه می کردند تا بتوانند با تحویل آنها جایزه بگیرند.
در همین ایران خودمان هزاران مثال می توانیم بزنیم. در همین سال های اخیر تصمیمی گرفته شد بصورت کاملا موقتی، فرعی، دفعی، جزئی و بدون نگاه بلند مدت سیستمی. بهتر است تاکید من این باشد؛ بدون نگاه سیستمی به آثار آن بسیار بسیار مخرب بود. چند سال پیش در همین استهبان که بهترین انجیر کشور را دارد و صادراتی هم هست، آمدند برای اینکه حشرات را از بین ببرند که داخل انجیر را کرم نخورد، سمپاشی کردند. یکسری از حشرات از بین رفتند که باعث باروری درختان انجیر بودند. بر اثر از بین رفتن حشرات، کلا محصول انجیر به فنا رفت. بعدها رفتند چقدر در کشور گشتند تا بتوانند نمونه آن حشرات را پیدا بکنند و اینجا پرورش بدهند تا انجیر در چرخه طبیعی خودش قرار بگیرد و تولید انجیر به وضعیت سابق خود برگردد که فکر می کنم به خوزستان رفتند و نمونه هایی را که می توانست جایگزین این حشرات بشود را پیدا کردند، پرورش دادند و رهاسازی کردند تا مشکل رفع شود.
از این نمونه ها فراوان داریم که بدون توجه به ابعاد مختلف قضیه و اینکه یک فعل و انفعالی که الان انجام می گیرد، این در بدنه اجتماعی، در لایه های مختلف و در جغرافیای مختلف چه ابعاد و آثاری دارد؟ اگر به اینها توجه نشود، خیلی مواقع این تصمیمات نه تنها راهی به مقصود نیست بلکه ضربات بسیار سنگین و جبران ناپذیری را می زند. نمونه های آن را در بحث ارز، تعیین قیمت ها و اقتصاد دستوری، مردم در سالیان گذشته بسیار حس کردند و مثال های آن هم زیاد است که حالا من به همین مقدار اکتفا می کنم.
مجری: خیلی ممنون از شما. در مورد مدیریت تحولگرا فرمودید. حالا می خواهم بر همین اساس و اینکه سالیان زیادی تجربیات عملی در سمت های مختلف داشتید؛ وزیر بودید، استاندار بودید و همچنین دانشگاهی هستید و تحصیلات دانشگاهی مرتبط دارید، می خواهم از تجربیات خودتان بفرمایید که هم با بحث مدیریت ایرانی ارتباط داشته باشد و هم به بحث مدیریت تحولگرا مربوط باشد.
دکتر شیخ الاسلامی: یکی از مسائل جالبی که دکتر احمدی نژاد همیشه به آن توجه می دهند این است که اگر ما قرار باشد با یک روال عادی و معمولی کار و مدیریت کنیم، نمی توانیم از پس مسائل و مشکلات بربیاییم و به اهدافمان برسیم. ما بایستی مدیریتمان واقعا تحولگرا باشد. به این معنا که ما بتوانیم از راه های میانبر استفاده کنیم، از روشهایی با بازدهی بالا استفاده کنیم تا کل کشور در همه ساحات پیشرفت بکنند و بخصوص دولتمردان بگونه ای عمل کنند که از روند تحولات، تقاضاها و نیازهای جامعه جلو بزنند و قبل از اینکه نیازی انباشته شود و یا بهتر از آن؛ نیازی شکل گرفته شود برایش بسترسازی و پاسخ مناسب دیده شده باشد.
مثلا ما در حال حاضر نیاز به مسکن داریم. وقتی در کشور به قدر کافی زمین عرضه نمی شود، وقتی مسکن به قدر کافی و با قیمت مناسب تولید نمی شود، بطور طبیعی حاشیه نشینی در شهرها توسعه پیدا می کند. شما نگاه می کنید می بینید یک شهری داریم یک وجب که فقط سه وجب حاشیه نشین دارد که اسمی هم تحت عنوان "سکونتگاه های غیررسمی"برایش گذاشته اند. بالاخره اینها هم مردم همین کشور هستند. اینها آب، برق، بهداشت و آموزش می خواهند. بسیاری از اینها چاره ای هم ندارند چون در شهرهای کوچک و روستاها بدلیل مناسبات غلطی که در طول سالیان دراز شکل گرفته، سیاست های نادرستی که بالاخره از اشکالات کار بوده و وجود داشته، مهاجرت ها از روستاها به شهرهای کوچک و از شهرهای کوچک به شهرهای بزرگ و کلانشهرها شکل گرفته است. این افراد چون تمکن مالی نداشتند تا در مناطق برخوردار و خانه های درست و حسابی بنشینند، به این سمت رفتند و زمین ها را تصرف کردند و بصورت خیلی نامنظم و درهم و برهم این حاشیه نشینی ها شکل گرفت. اما بالاخره اینها مردم خودمان هستند. اگر دولت از قبل پیش بینی می کرد چه در روستا و چه در شهرهای کوچک و چه در شهرهای بزرگ متناسب با نیاز مردم زمین ها را فراهم می کرد و اینها را بصورت سازمان یافته در این مناطق اسکان می داد، ما اینهمه ناهنجاری و نابسامانی نمی داشتیم. اینهمه معضلات اجتماعی، اینهمه مفاسد و بزهکاری نمی داشتیم. اینهمه اختلال! الان مناطق حاشیه نشین باید بتوانند از خدمات شهری و عمومی استفاده کنند و خواهی نخواهی بایستی این خدمات به آنها رسانده شود. بدلیل ناهمگونی و نابسامانی در ساخت و ساز، در شبکه های معابر و در مجموعه هایی که در آنجا ایجاد شده که کفایت لازم برای اینکه خدمات درستی رسانده شود، شما می بینید که خدمت رسانی به آنها مثلا جمع آوری زباله یا اطفای حریق در زمان وقوع حادثه بسیار با دشواری صورت می گیرد یا اصلا شدنی نیست. کوچه های تنگ و باریک، فاضلاب در کوچه ها، آب و برق ندارند یا از این و آن گرفته اند. خلاصه یک وضع در هم و برهمی شده است.
شما اگر بیایید برای لایه های مختلف اجتماعی و سطوح مختلف درآمدی، با توجه به نیازهایی که اینها دارند از قبل پیش بینی و سپس عرضه کنید، خواه ناخواه این توسعه، یک نظم و انتظام درستی پیدا می کند، هم هزینه ها کمتر می شود، هم مردم راضی تر هستند و هم بالاخره دولت و مسئولین کشور به وظیفه خودشان عمل کرده اند. مدیریت کشور بایستی بتواند با پیش بینی آینده، بسترهای لازم را برای برآوردن نیازهایی که ایجاد شده یا در شرف ایجاد هست، فراهم کند و در بخش های مختلف پاسخی مناسب برایش آماده کند و جوابگوی نیازهای مردم باشد و رفاه مردم را تامین کند.
اقدامات مهمی که در دولت های نهم و دهم انجام شد فراوان بود اما مسکن مهر را مثال می زنم. بالاخره ما یک نیاز انباشته ای در طول سالیان طولانی داشتیم که چندین میلیون نفر فاقد مسکن در کشور بودند. بسیاری از ازدواج ها معطل مانده بود، دختر و پسری که حتی عقد هم کرده بودند، نمی توانستند زیر یک سقف بروند چون سرپناهی نداشتند ولی با طرح مسکن مهر که با حذف قیمت زمین در ساخت مسکن صورت گرفت، افرادی در این مملکت با 6-5 میلیون تومان که البته بعدا کمی بیشتر شد، صاحب خانه شدند که حتی در خواب هم رویای صاحب خانه شدن را نمی دیدند. با تدبیری که برآمده از یک دلسوزی و در عین حال مبتنی بر یک کار کارشناسی قوی بود، چندین میلیون مسکن ساخته و چقدر اشتغال ایجاد شد، چقدر فعالیت اقتصادی صورت گرفت، چقدر تولید ثروت شد، چقدر رونق در اقتصاد ایجاد شد و چقدر افراد زیر یک سقف رفتند و الان شما می بینید مسکن مهر در برخی جاها قیمت های باورنکردنی پیدا کرده است. اگر همین روند ادامه پیدا می کرد الان دیگر اینهمه جوان نداشتیم که بخاطر نداشتن مسکن اینقدر دچار عذاب باشند حالا به هر شکل ممکن؛ یا از ازدواجشان بازمانده اند یا نسبت به آینده ناامید هستند، دلخور هستند، خانواده ها از این بابت نگرانند و در کنار آن بالاخره بخاطر نقصانی که در وضعیت ساخت و ساز کشور ایجاد شد، فعالیت های زیادی که با توسعه ساختمان و ساخت و ساز می توانند فعال شوند، کارخانه هایی که می توانند تولید کنند، کارگرانی که می توانند سرکار باشند، همه به همان نسبت نابرخوردار و کم رونق ماندند.
مجری: در کتاب نظریه مدیریت ایرانی؛ آقای دکتر احمدی نژاد آنجا این موضوع را مطرح کرده اند که دو مجلس داشته باشیم، نگاه محلی و بخشی نداشته باشیم، نگاه ملی داشته باشیم، کلان نگاه کنیم، آنجا خیلی به مدیریت کلان پرداخته شده است. طبق فرمایشی هم که شما الان به آن اشاره کردید، فرض کنیم در همین مثال مسکنی که فرمودید، چرا یک طرح موفقی که یک دولتی در همین سیستم و در همین کشور اجرا کرد، یکدفعه می بینیم در دولت بعدی و دولت های بعدی این طرح را یا کنار می گذارند و یا آنقدر به آن زمان می خورد که هزینه ها بالا می رود که شاید اصلا به صرفه نباشد که مثلا بخواهند آن کار را ادامه بدهند؟ یا برخی شروع می کنند به تخریب چنین پروژه های ملی. می خواهم بدانم ریشه این مسئله کجاست؟ چرا اینگونه است؟ این طرح ها می تواند در قالب ملی دیده شود و فرضا یک طرح 20 ساله باشد یعنی همه دولت های بعدی هم که سرکار می آیند آن طرح ملی را ادامه بدهند تا مردم راحتتر زندگی کنند و استفاده ببرند. در نظریه مدیریت ایرانی نگاه یک نگاه خوب، دقیق و یک نگاه سیستمی است یعنی کلان نگر هست و از آن بالا تا انتهای مسیر را برایش طراحی و برنامه ریزی می کند و برای همه اینها برنامه در نظر می گیرد که هیچکدام از اقشار مردم آسیب نبینند. اما الان چرا اینگونه شده است؟
دکتر شیخ الاسلامی: این مطلب یک بحث مفصل و پردامنه ای است ولی من خیلی مختصر به دو سه نکته اشاره می کنم. اول اینکه ما در کشورمان تا حد زیادی سیاست زده هستیم و افرادی که بر سر کار می آیند بعضا تحت تاثیر رقابت های حزبی و حتی می توانم بگویم به جنبه های اخلاقی و نفسانی برمیگردد، تصمیم می گیرند یعنی وجهه همتشان بجای اینکه کار و پیشرفت و ترقی کشور باشد، حفظ موقعیت و کسب قدرت و نفی دیگران و سرکوب و تحقیر رقباست. اینگونه فکر نمی کنند که حالا ما یک مجموعه واحد هستیم، همه اهالی یک کشور هستیم و بایستی دست به دست هم بدهیم، کمک کنیم و کشور را جلو ببریم. یعنی آدم های ناتوان، ضعیف و کم بنیه در خوشبینانه ترین حالت سعی می کنند با نفی دیگران خودشان را نشان بدهند. با حذف دیگران سعی می کنند قد خودشان را بلند نشان بدهند در حالیکه اگر واقعا یک سیستم درست و برنامه ریزی مناسبی وجود داشته باشد این اتفاق نمی افتاد.
الان در کشور امارات و در شهر دبی یک بندر آزاد به نام جبل علی داریم. آن فردی که از روز اول به عنوان مدیر آنجا تعیین شده، آنقدر آنجا بود تا بازنشسته شد. ما اینهمه منطقه آزاد داریم، طرف هنوز حکم نگرفته و حکمش خشک نشده، می رود و نفر بعدی، نفر بعدی و نفر بعدی می آید. خب معلوم است که در این بی ثباتی و تغییرات مداوم مدیریتی، هیچوقت قشم ما آن چیزی که باید بشود نمی شود، کیش ما به اهدافش نمی رسد و بقیه مناطق آزاد ما هم به اهدافشان نمی رسند. بعد نگاه می کنیم و می بینیم عزل و نصب ها صرفا و نه همیشه ولی نوعا اینگونه بوده که بر اساس روابط و مناسبات و حزب و دسته و رفیق من است و باند من است و به من رای داده و ... بوده است. خب معلوم است که کشور پیشرفت نمی کند. این تازه خوشبینانه است.
کسانی معتقدند که این کشور بالاخره دشمن دارد؛ انگلیس هست، آمریکا هست! در سیستم آدم دارند و اینها اجازه نمی دهند کارهای بزرگی در کشور انجام شود، اجازه نمی دهند کارها در ریل خودش قرار بگیرد، اجازه نمی دهند کارها در مدار صحیح خودش به چرخش دربیاید. این مطلب بسیار مهمی است چون بالاخره سیاست استعماری در طول همه این سال ها این را نشان داده و همه در تاریخ هم خوانده ایم. زمانی در کشور کوبا یا یوگوسلاوی یک مامور آمریکایی قائم مقام رئیس جمهور شده بود. سرویس های اطلاعاتی شوروی سابق به رئیس جمهور می گفتند آقا معاون شما جاسوس آمریکاست ولی او قبول نمی کرد و می گفت ما از قبل با هم در مبارزه بودیم، آدم خوبی است، من او را می شناسم. سالیان طولانی گذشت و یک روز بر اثر اصرار این سرویس اطلاعاتی و ممارستشان در برابر این مطلب، رئیس جمهور معاونش را به اتاقش فراخواند و به او گفت فلانی به من گزارش دادند که تو جاسوس هستی و داری به کشور خیانت می کنی، یک اسلحه هم برداشت و روی شقیقه اش گذاشت و گفت یا همین الان می گویی چکار کردی و واقعیت امر چیست یا همین الان تو را می کشم! وقتی طرف دید قضیه جدی است و راهی برای گریز نیست گفت بله من در طول این سالهایی که گذشت دو کار انجام می دادم. رئیس جمهور گفت ما که نمی دیدیم کار بدی انجام بدهی یا ارتباط و نامه و تلفنی به ماموران بیگانه داشته باشی، ما چیزی در زندگی تو ندیدیم، چکار می کردی؟ طرف گفت به ما وعده یک آپارتمان یا ویلا در فلان کشور بعد از بازنشستگی دادند و من در مقابل در طول این مدت دو کار انجام می دادم؛ اول اینکه هر فردی که آدم درستی بود و قرار بود به ماموریت یا مسئولیتی گمارده شود، من یک انگی روی او می گذاشتم. مثلا می گفتم بروید یک بررسی مجددی بکنید و ببینید مثلا به تعبیر خودمان نماز جمعه می رود؟ یا احیانا خانواده اش زمانی ضدانقلاب نبوده است؟ فلان خطا را نداشته؟ اینها هم دنبال تحقیق می رفتند، تا بروند و بیایند و نتیجه را بدهند، یک انگ دیگر و یک انگ دیگری می زدم. من نیروهای خوب را به این شکل از چرخه مسئولیت های مهم مدیریتی حذف می کردم و دوم اینکه هر پروژه بزرگی که می خواست در کشور اجرا شود، روی آن هم یک انگی می گذاشتم. مثلا می گفتم حالا یک بررسی دیگری بکنید و ببینید از نظر فنی واقعا محاسبات شما درست بوده؟ ببینید گزینه بهتری نداریم؟
من یادم می آید یک بار خدمت جناب دکتر احمدی نژاد عرض کردم ــ آن زمان استاندار هرمزگان بودم ــ من از زمانی که یادم می آید بحث پل بزرگ خلیج فارس که جزیره قشم را به سرزمین اصلی وصل می کند مطرح بوده است. فکر می کنم به اندازه سن ما بحث زدن این پل مطرح بوده است اما هیچوقت این پل زده نشد. نهایتا تا مرحله طراحی و تجهیز کارگاه رفت اما باز دوباره متوقف شد. نمی خواهم غیب بگویم ولی به نظرم می آید این پروژه به دلیل اهمیتی که دارد نمی تواند از فهرست آن پروژه هایی که دشمنان باید آن ها را بزنند ــ حالا انگلیس، اسرائیل یا آمریکا ــ محذوف باشد. چون قشم یک جزیره بزرگ است. 1500 کیلومترمربع وسعت دارد با ظرفیت های بسیار بسیار بزرگی که از خیلی از کشورها در دنیا بزرگتر است. این خیلی مهم است با یک فاصله کوتاه 1800 متری تا سرزمین اصلی در محل بندر پل. یعنی شما می خواهی یک پل 1800 متری آنجا بزنی که ده برابر آن را در دنیا و جاهای دیگر و در شرایطی خیلی سخت تر زده اند اما هر بار که طراحی شد آمدند و گفتند اگر پل بزنید فردا یک موشک بزنند خراب می شود پس از نظر امنیتی پل توجیه ندارد، بروید تونل بزنید! سه سال طول کشید که برای تونل طراحی انجام بشود. بعد آمدند و گفتند مگر تونل را نمی شود با موشک زد؟ تونل را بزنند اتفاقا بدتر هم هست چون از آن طرف آب هم می آید و همه را خفه می کند. دوباره گفتند پل بزنید. گفتند پل می زنید این ارتفاع پل، محدودیت تردد کشتی و لنج را فراهم می کند، این ارتفاع کافی نیست بروید پل بزرگتری بزنید! رفتند دوباره طراحی کردند. حالا هر کدام از اینها سالها طول می کشد تا یک شرکت و کنسرسیوم درست شود، داخلی و خارجی بیایند، تحقیق و بررسی کنند، بروند مناقصه و تشریفات آن طی شود، خلاصه هر کدام از این ان قلت هایی که می آید سالها طول می کشد. آنقدر طول کشیده که هنوز هم که هنوز است ما روی نقطه صفر مرزی هستیم و هیچکس هم تا الان واقعا نرفته آن را تمام کند.
درحالیکه اگر این منطقه آزاد جزیره قشم به سرزمین اصلی وصل شود، یک دنیا خیر و برکت و رونق و تولید و کسب و کار است. هم به ظرفیت داخل کشور، سرزمین اصلی اضافه می شود و هم خود قشم، اهالی و مردم قشم برخوردار می شوند و چقدر رونق میگیرد و توسعه ایجاد می شود. در این شرایط سختی که ما داریم؛ تحریم و ... چه فضای تنفسی برای ما ایجاد می شود چون بالاخره 1500 کیلومترمربع با یک ساحل بسیار زیباست. اصلا تحریم و جنگ و دشمنی هم به کنار، این منطقه بسیار بکر، با ظرفیت بالا برای گردشگری و فعالیت اقتصادی بی نظیر است ولی شما می بینید این پروژه انجام نمی شود! چرا نمی شود؟ خب بالاخره گیر کار یک جایی هست. ما می گوییم بالاخره دشمن داریم و قطعا دشمن یک کارهایی می کند. حالا ما نرفته ایم آن را دربیاوریم، نه صلاحیت آن را داریم و نه توان و امکانش را داریم ولی من نمی توانم باور کنم که اجرای پروژه بزرگ پل خلیج فارس، اجرای پروژه آزادراه تهران ـ شمال و اجرای بسیاری از پروژه های مهم، حیاتی و درجه یک در کشور بدون دست اندازی، دخالت و ایذای دشمنان ما باشد.
از آن طرف هم بیاییم داخل و تخفیف بدهیم و بگوییم اصلا کار دشمنان نیست، خب بالاخره بی عرضگی است. در دنیا کرده اند و شده است. نوعا مسیر توسعه در دنیا ظرف 30 سال طی شده یعنی کشوری که استارت زده مسیر توسعه را طی کند، بعد از 30 سال تمام زیرساخت هایش را تکمیل کرده است. چرا در کشور ما یک مسیر آزادراه تهران ـ شمال باید بیش از 30 سال طول بکشد!؟ با اینهمه نیازی که وجود دارد. مگر ما چند تا شمال در کشور داریم؟ چرا نباید این ظرفیت بی مانند در اختیار کل مردم ایران قرار بگیرد؟ حالا از این طرف می گوییم شمال، خیال می کنیم شمالی ها چقدر برخوردار و متنعمند. آنها هم بخاطر نداشتن همین دسترسی کافی، بخاطر اینکه صنعت در آنجا توسعه پیدا نکرده، کشاورزی هم در آنجا مورد بی اعتنایی قرار گرفته و رونق و رواج چندانی نداشته و ... آنها هم مردمان ضعیفی هستند و آنطور که باید و شاید علیرغم برخورداری از مواهب بی بدیل الهی و طبیعی که در آن منطقه هست، از زندگی مرفهی برخوردار نیستند. یعنی اگر شما این سبزی ها، درختان، این جنگل، دریا و این طبیعت زیبا را از منطقه شمال بگیرید، جز یکسری خانه های بلوکی و دیوارهای قدیمی چیزی باقی نمی ماند. خانه هایی هم که آنجا خیلی شیک و درست و درمان هستند، مال از ما بهتران تهران و اصفهان و پولدارهای این شهرها هستند. خود مردم شمال خیلی از این مواهب بهره نمی برند. خب چرا باید اینگونه باشد؟ واقعا سزاوار نیست. حالا این را به کل کشور هم توسعه بدهیم؛ ما واقعا جزو معدود کشورهای دنیا هستیم که اینهمه مواهب طبیعی، معادن و ثروت در اختیار داریم ولی وضعیت مردم و درآمد آنها را ببینید. شرایط اقتصادی که مردم دارند واقعا سزاوار آنها نیست. بالاخره اینها تقصیر یک نفر هست، تقصیر کیست؟ ببینید وقتی عیب و نقصی در یک جایی وجود دارد، پس لابد کسی باعث و بانی بوده، خب باعث آن کیست؟ حالا من کاری به اشخاص ندارم ولی بیاییم و ببینیم گیر کار کجاست؟ اجازه بدهید یک نکته دیگر را هم بگویم که بی مناسبت با بحث ما هم نباشد.
یکی از چیزهای جالبی که دکتر احمدی نژاد همیشه می گویند و بنده هم واقعا به آن باور دارم این است که نوعا آدم های ما در این مملکت آدم های خوبی هستند، نوع انسانها، انسانهای شریف و باارزش و محترمی هستند. تک و توک وجود دارد آدم های مریض و مسئله داری که به هیچ صراطی مستقیم نیستند. حالا در این مملکت از سالیان طولانی رسم شده است که یک خط کشی ها و مرزبندی هایی بکنند که همه اش دعوا سر قدرت طلبی و جاه طلبی و در واقع شیطانی هستند وگرنه شما واقعا وقتی با آدم های مختلف در جناح های گوناگون حرف میزنی، این آدم های معمولی شان، آدم های خیلی خوب و دلسوز، خدوم و علاقمند به کشور هستند، کسانی هستند که مثلا فکر می کنند مسیر توسعه کشور از این راه می گذرد، کمی که با آنها حرف می زنیم به تفاهم هم می رسیم چون غرض و مرضی هم وجود ندارد خیلی راحت در یک بحث منطقی به جمع بندی می رسیم. آدم های مریض هستند که شما هیچوقت نمی توانی با آنها به جمع بندی و تفاهم برسید چون نمی خواهد که قانع شود. می گویند کسیکه خواب است می شود بیدار کرد ولی کسیکه خودش را به خواب زده مشکل یا هرگز نمی شود. برخی خودشان را به خواب زده اند؛ حالا یا ماموریت دارد و یا آنقدر نفسانیات و قدرت طلبی ها و بغض ها و کینه ها در درونش وجود دارد که مانع می شود از اینکه مصالحه ای صورت بگیرد، البته تعداد این افراد خیلی خیلی کم است.
ظرفیت نیروی انسانی در کشور ما واقعا ظرفیت فوق العاده ای است. چون قرار بود تجربیات خودمان در حوزه اجرایی را هم مابین بحث بیان کنیم، یک مطلب خیلی جالبی برای خود من اتفاق افتاد که شواهد کاملا بیّن و مبرهنی هم برای آن وجود دارد. ما اول دولت نهم به عنوان استاندار هرمزگان منصوب شدیم. خب من قبلا 4-3 سالی آنجا معاون عمرانی استانداری بودم و با استان کاملا آشنا بودم و مسائل استان را کامل می دانستم و وقتی در دولت اول دکتر احمدی نژاد به هرمزگان رفتم، تقریبا یکسال و نیم آنجا استاندار بودم. ما که رفتیم و وارد استان شدیم، خیلی از مدیران استان از دوستان سابق من بودند چون بالاخره سالها قبل آنجا معاون استاندار بودم و اینها مدیر و معاون بودند. ما با اینها که صحبت می کردیم، روزهای اول یکی یکی برای تبریک و احوالپرسی نزد ما می آمدند، ما هم گپ می زدیم. منتهی من یک نکته ای در ذهنم بود؛ با آنها که صحبت می کردم و می گفتم آقای فلانی شما برنامه ات برای امسال چیست؟ آنها هم برنامه شان را می گفتند. چون در وزارتخانه ها و سازمان های دولتی معمول است که تمام مدیریت های استانی ارزیابی و رتبه بندی می شوند. آن زمان ما 30 استان در کشور داشتیم. در این 30 استان معلوم بود که مثلا اداره کل جهاد کشاورزی استان هرمزگان رتبه اش در بین 30 استان کشور چندم است. جالب است که در حوزه های دیگر، مثلا حوزه عمرانی هم سازمان مدیریت و برنامه ریزی که آنموقع اسمش سازمان برنامه و بودجه بود هم این کار را می کرد یعنی عملکرد استان ها را در حوزه کارهای عمرانی می سنجید و بعد استانها را رتبه بندی می کرد مثلا استان تهران در حوزه عمرانی اول است، اصفهان دوم است، خراسان سوم است و الی آخر. هر کدام از این مدیران استان که نزد ما می آمدند، من به آنها می گفتم رتبه شما چندم است؟ آن زمان که استان هرمزگان را به عنوان یک استان محروم می شناختند. من آن اوایل که استاندار شده بودم، هر زمان که جلسات مناطق محروم برگزار می شد، استاندار را هم دعوت می کردند. در یکی از همین جلسات یک روز گفتم ما حتی اگر محروم هم باشیم، دیگر نمی خواهیم جزو لیست مناطق محروم باشیم، می خواهیم از این محرومیت دربیاییم، تلاش می کنیم، زحمت می کشیم تا استان را از این محرومیت بیرون بیاوریم. ما برای چه باید محروم باشیم؟ استان هرمزگان یک استان استراتژیک، بزرگ و پرثروت که می تواند کشور را تغذیه کند، چرا به استان ما محروم می گویید؟ ما اصلا می توانیم به شما سرویس بدهیم و از شما برخوردارتر بشویم. بنابراین این ظرفیت و پتانسیل وجود دارد. حالا بخش قبلی را تکمیل کنم بعدا جنبه هایش را هم عرض می کنم. ما می گفتیم رتبه شما چندم است؟ چون استان هرمزگان به محرومیت شهرت یافته بود، آنها واقعا باور کرده بودند که ما که محروم هستیم، استان ضعیفی هستیم، می گفتند بیست و هشتم هستیم، یکی می گفت بیست و هفتم هستیم، یک نفر می گفت ما سی ام هم داشتیم. من حالا نمی خواهم اسم بیاورم ولی کاملا به خاطر دارم که در بین 30 استان کشور، در این اداره کل، در این سازمان و در آن فلان جا رتبه ما سی ام بود یعنی انتهای جدول بودیم. نوعا بالای بیستم بودند. ولی پذیرفته بودند یعنی انگار که همین است دیگر، سرنوشت مناطق محروم همین است. من با خودم فکر میکردم که یعنی من بیکار بودم که بیایم در دولت آقای احمدی نژاد استاندار اینجا بشوم و بعد جزو شاگرد آخرها باشم؟ ما این را قبول نداریم، ما می خواهیم تحول ایجاد کنیم.
یک نکته جالب دیگری که این را هم از آقای دکتر احمدی نژاد دارم این است که من فکر می کنم انسانها آنقدر توانشان بالاست که اگر واقعا اراده کنند و اسباب و لوازم امر را جمع کنند، هر کاری می توانند انجام بدهند. یعنی این چیزی که می گویم اگر قرار است دانش چیزی را یاد بگیرد، برود و یاد بگیرد. اگر بنا است مهارت داشته باشد، برود مهارت آن را کسب کند. اگر قرار است 4 نفر آدم درست و درمان بکار بگیرد، این کار را بکند. اگر قرار است خودش را از نظر روحی و اخلاقی مهذب کند، اینکار را بکند ولی این انسان توان آن را دارد که به هر چیزی که می خواهد برسد. اصلا کار نشدنی نداریم. "می شود، می توانیم" امام جعفرصادق(ع) فرمودند " ما ضَعُف بَدَنٌ عمّا قَوِیَتُ علیه النّیّة " یعنی تو به هر چه که بخواهی میرسی. یعنی خداوند انسانها را بگونه ای خلق کرده که هیچ انسانی برای رسیدن به خواسته های خودش ناتوان نیست، حالا این خواسته ها هر چه که می خواهد باشد، هر چقدر که می خواهد بلند باشد. می شود رسید من این را باور دارم. من با این باور به استانداری رفتم و با مدیران یکی یکی حرف زدم. آقا رتبه شما چند بود؟ بیست و ششم. خب الان که ما آمدیم، می خواهی همان بیست و ششم بمانی؟ یا می خواهی یک تحولی ایجاد کنی؟ گفتند حالا سعی می کنیم 25-24 م بشویم! گفتم یعنی نمی شود بیست و سوم بشود؟ گفتند چرا بیست و سوم هم می توانیم بشویم. بیست و دوم چطور؟ بله اگر یک مقدار بیشتر تلاش کنیم می توانیم. بیستم؟ آقا اگر یک مقدار حمایت و کمک کنید می توانیم. هجدهم؟ پانزدهم؟ چهاردهم؟ ما این رتبه ها را یکی یکی پایین می آوردیم، می دانید تا چند می رساندم؟ همه را به یک می رساندم. می گفتم الان که من آمده ام و می خواهیم دربست در خدمت شما باشیم و همه توان خود را بگذاریم، می توانی رتبه یک بشوی؟ برایش مهم هم بود چون اگر می گفت نه، ممکن بود مثلا من بگویم خیلی ممنون پس شما جای خودتان را به فرد دیگری بدهید، من کسی را می خواهم که رتبه یک بشود. به آنها می گفتم من یا باید اول بشوم یا اصلا نباشم. من همیشه یک شعار در زندگیم داشته ام و آن اینکه یا اول بشوم و یا اصلا نباشم. شاید این شعار ظاهرا خیلی هم غیرمنطقی به نظر برسد اما حالا اگر لازم دانستید من توضیح می دهم. آقا اولِ خودت باش. یعنی تو تمام استعدادهای خودت را به فعلیت برسان، تمام توانت را بکار بگیر. می دانید در روز قیامت جهنم چیست؟ این است که به انسانها نشان می دهند که تو در دنیا می توانستی چنان عمل کنی که بشوی این! اما نشدی. این فاصله ای که الان داری با آن حد بالایی که می توانستی بشوی، چنان حسرتی به دل آدم می گذارد که بالاترین عذاب است. برای همین به روز قیامت یوم الحسرت می گویند.
آن هرم مازلو را مدنظرتان هست؟ هرم مازلو چه می گوید؟ می گوید شما وقتی از حد نیازهای طبیعی انسانی همین طور بالا و بالا و بالاتر رفتید، بعد به آن احترام و شئونات اجتماعی و خودشکوفایی می رسید. خودشکوفایی یعنی چه؟ یعنی شما تمام استعدادهای خودت را بالفعل و تکمیل کنی و من معتقد هستم ما آنقدر ظرفیت داریم که اصلا اولِ خودت باش یعنی اولِ دنیا باش. ما می توانیم.
تک تک مدیرانی که می آمدند برای خوش و بش و احوالپرسی و تبریک انتصاب استانداری هرمزگان، ما با اینها وارد بحث جدی می شدیم و اینها یک یاعلی به ما می گفتند و قول می دادند که اگر ما کمک بکنیم، اینها رتبه یک هم می توانند بشوند. یعنی در یک جلسه کلا جهان بینی اینها عوض می شد که ما هم می توانیم اول باشیم، چرا نتوانیم؟ ما استاندارد را آنقدر بالا می گرفتیم و واقعا هم می رسیدیم. اینها شعار نیست، شواهد و مستندات آن وجود دارد. ما با همه مدیران قرار گذاشتیم که همه در کشور رتبه یک بشوند برای آن سالی که ما وارد شدیم. من اوایل آبان 1384 رفته بودم آنجا. اعتبار عمرانی ما تمام شده بود و یک ریال دیگر نداشتیم، همه را از قبل خرج کرده بودند، دستمان هم خالی بود. عمرانی هم در یک استان نابرخوردار و به قول خودشان محروم، مهمترین پایه کار بود چون بالاخره شاخص های محرومیت بر اساس تعاریفی که وجود دارد در حوزه عمرانی بیشتر خودش را نشان می دهد؛ اینکه شما برای همه استان راه و آب و برق و خانه بهداشت و مدرسه ساخته باشی.
اولین جلسه شورای اداری استان را که ما برگزار کردیم خب تمام مدیران می آیند. عالیترین سطح برنامه ریزی و سیاست گذاری برای استان، شورای اداری استان است که همه مدیران هستند. 150 نفر عضو دارد. ما آنجا خیلی راحت مطرح کردیم که آقا ما یک قراری با همه شما گذاشتیم، یادتان هست؟ همه گفتند بله. گفتیم پس امسال همه دست به دست هم می دهیم، شبانه روز می دویم تا امسال اول بشویم. اصلا ما امسال با خودمان لج کردیم که اول بشویم! می دانید چه اتفاقی افتاد؟ اکثریت قاطع ادارات کل استانی ما در کشور اول شدند. یعنی اگر رتبه اش بیست و هشتم بود، اول شد. اگر رتبه اش چهاردهم بود اول شد. رتبه اش بیست و چهارم هم بود اول شد. چه کسی باور می کند؟ شاید باور آن برای شما سخت باشد ولی من شواهد آن را دارم. ما در زمینه کار عمرانی در کشور اول شدیم. این گزارش های سازمان برنامه آن زمان منتشر می شد، هنوز هم هست، فکر می کنم خودم هم یک نسخه از آن دارم که ما در کشور از همه استان ها جلو زدیم و در صدر جدول نشستیم. در شاخص کار عمرانی استان اول شدیم. سال بعد هم اول شدیم. جهاد کشاورزی ما اول شد، آب و فاضلاب شهری ما اول شد، آب و فاضلاب روستایی ما اول شد، نوسازی مدارس ما اول شد، همه اول شدند به جز چند تایی که می توانم توضیح هم بدهم. مثلا ما خیرین مدرسه ساز آنجا داشتیم، همه استانها دارند ولی استان هرمزگان که به قول خودشان یک استان محروم و نابرخوردار و دورافتاده است مگر چقدر جمعیت داشته؟ استان هرمزگان را با استان های بزرگ کشور مقایسه کنید که 8-7 میلیون جمعیت دارند، اصلا قابل مقایسه نیست. شما باورتان می شود که ما از تهران هم جلو زدیم و آنجا دوم شدیم. خیرین مدرسه ساز ما در آن سال در کل کشور دوم شدند و خراسان رضوی اول شد چرا؟ چون در خراسان رضوی همه کشور می روند موقوفات و نذورات خودشان را به آنجا می دهند، بطور طبیعی می تواند اول باشد ولی همان را هم کسر کنیم اول شده ایم. در همان سال انتخابات مجلس خبرگان و شورای شهر هم برگزار شد. ما بالاترین رشد درصد شرکت در انتخابات را در کل کشور داشتیم، چرا؟ چون تلاش و برنامه ریزی کردیم، چون با مردم کار کردیم، چون به مردم احترام گذاشتیم، خودمان را نه به شعار بلکه از اعماق وجود، خادم مردم می دانستیم، در خدمت مردم بودیم و شب و روز نداشتیم.
باورتان می شود که منِ استاندار به تلویزیون رفتم و شماره تلفن خودم را به همه دادم؟ آخر یک نفر در تلویزیون سوال کرد و گفت اینهمه صنایع در استان وجود دارد ولی همه با پارتی افراد را جذب می کنند، در ادارات پارتی بازی وجود دارد. گفتم منِ استاندار مخلص شما هستم و پارتی همه کسانیکه در این استان پارتی ندارند من هستم. این هم شماره تلفن من است. نه شب، نه روز، نه 3 نصفه شب، نه 4 صبح، هیچ تفاوتی به حال من نمی کند، هر کس هر کجا مشکلی داشت و پارتی خواست، به من زنگ بزند. باورتان می شود؟ خب مردم می دیدند یک نفر هست که بین خودشان هست، همه جا حضور دارد، ملاقات های مردمی دارد. جمعیت های انبوه مردمی می آمدند و با حوصله می نشستیم و دانه دانه مشکلات مردم را می شنیدیم و حل می کردیم. این اواخر دیگر بیکار شده بودیم و دیگر کسی مراجعه نمی کرد! یعنی آن مردمی که روزهای اول چندهزار نفری در ملاقات های مردمی ما در استانداری حضور پیدا می کردند، دیگر اثری از آنها نبود. احتمالا فیلم های آن زمان موجود باشد، حتما هست. معاونین من نگران بودند و می گفتند این ساختمان استانداری تحمل اینهمه جمعیت که در راه پله ها و راهروها ایستادند را ندارد که شما اعلام ملاقات مردمی کردید، بیم ریزش ساختمان می رود و آنها درست هم می گفتند چون ساختمان یک مقدار قدیمی و ضعیف بود. بعدا من می رفتم از مردم خواهش می کردم که به حیاط استانداری بروید، من آنقدر می مانم تا همه شما را ببینم و شما کارتان انجام بشود. مردم هم می رفتند آنجا بساط می کردند، قلیان می کشیدند یا غذا می خوردند چون محوطه استانداری بزرگ بود. بنابراین مشکلات یکی یکی حل شد و ما در همه شاخص ها پیشرفت کردیم.
الان اگر از شما سوال کنند قطب فولاد کشور کجاست؟ بیشترین فولاد کشور در کجا تولید می شود؟ اصفهان؟ حالا من به شما عرض می کنم؛ اگر آمارها در تولید تغییر نکرده باشد، حداقل ظرفیت اسمی بالاترین میزان تولید فولاد، در استان هرمزگان است. حدود یک میلیون تن بیشتر است. من آمار الان را بروز نیستم ولی در آن زمان 4 کارخانه فولاد با سرمایه گذاری بخش خصوصی و با حمایت هایی که کردیم، پایه گذاری شد و همه به بهره برداری رسید و درستش هم این بود. فولاد یک صنعت دریایی شده است. اصلا معنا ندارد، کار غلطی است که فولاد را به اصفهان، تهران یا یزد ببرند. چون صنعت فولاد اولا آب فراوانی می خواهد ثانیا پیوستگی وسیعی با سیستم های حمل و نقل خصوصا حمل و نقل دریایی دارد. چون شما باید سنگ آهن را از استرالیا و هند و آمریکای لاتین وارد کنی، تبدیل به شمش و ورق و پروفیل و چه و چه کنی و بعد دوباره صادر کنی. بالاخره یکی از جنبه های کار فولاد صادرات است. یعنی فرض کنید ما از هندوستان سنگ آهن بیاوریم و ببریم فولاد مبارکه، بعد فولاد تولید کنیم و از آنجا به اروپا بفرستیم!؟ عقل آدم چه می گوید؟ ما کجا می توانیم در صنعت فولاد، آلومینیوم و بقیه چیزها در دنیا رقابت کنیم وقتی هزاران کیلومتر با دریا فاصله داریم؟ خب غلط است، از اول غلط بود. حالا که فهمیدیم غلط است، درستش کنیم. ما یک دریای بزرگ و بی نظیر در حاشیه جنوبی کشورمان داریم که هر نقطه آن ثروت است. عرب ها مثلی دارند که می گویند "جار البحر جار الغنی ". کسیکه کنار دریاست انگار کنار یک ثروتمند دارد زندگی می کند، اگر از دورریز سفره اینها استفاده کنی، هیچوقت گرسنه نمی مانی. نه اینکه تصور کنید ماهی و مروارید صید می کنند، خیر.
من یک مطلب جالب به شما بگویم. هرمزگان در طول تاریخ آب نداشته، کمبود آب داشته است. منطقه گرمسیری، بارندگی کم و مشکلاتی از این دست داشته است. مثلا در شهری مانند بندر لنگه بندگان خدا در هفته چند ساعت آب در لوله ها به اینها می دادند، آن هم لب شور و مشکلدار چون این لوله ها در طول 40 سال که از عمرشان گذشته بود بعضا پوسیده شده بودند و وقتی لوله ها تخلیه می شدند، آب فاضلاب و آب دریا وارد لوله ها می شد. ما آمدیم گفتیم این چه وضعیتی است! یک طرح محرم می خواستند اجرا کنند، سالیان طولانی این را از سرچشمه های رود دز برای بندر لنگه بکشند. در راه هر که آنجا رسید، در طول این هزار و اندی کیلومتر، یک انشعاب از آن گرفت و چیزی برای بندر لنگه نماند. یک افتتاحی هم در دولت قبل از دولت دکتر احمدی نژاد انجام دادند که سرکاری بود یعنی آمدند یک منبع آنجا گذاشتند و رئیس جمهور را بردند و گفتند این شیر را باز کن. رئیس جمهور که رفت، آب هم رفت، منبع را هم جمع کردند! خیلی کار زشتی بود. به هر حال آب به بندر لنگه نرسید. گفتم بابا کنار دریاست، این آب را شیرین کنید و دست ملت بدهید.
من رفتم با وزیر نیرو صحبت کردم و گفتم ما آبی که در بندرعباس داریم مصرف می کنیم از سد میناب دارد می آید. حالا من دقیق یادم نیست ولی فرض کنید مترمکعبی 1200 تومان برای ما آب می خورد. یعنی هزینه ها را حساب کردیم، سرشکن کردیم، دیدیم اینقدر می شود. چقدر داریم از مردم می گیریم؟ مثلا 200 تومان. شما دارید 1000 تومان هزینه می دهید. من روی عددها خیلی تاکید ندارم ولی در همین حدود بود. گفتیم این چه کاری است؟ ما اگر ده تا سد هم بسازیم، باران نداریم که پشت سد بیاید که بعد آبش را منتقل کنیم. "اگر باران به کوهستان نبارید، به سالی دجله گردد خشک رودی". هر چه هست در این استان خشک رود است. ما بررسی کردم و دیدیم نسل جدید است. آب شیرین کن های RO (اسمز معکوس) آمده که با قیمت خیلی خوبی که آن زمان چیزی حدود 600-550 تومان بود، این می تواند آب تولید کند. خب 550 تومان تا 1200 تومان! این خیلی به صرفه تر است. دریا هم که این بغل است، هر زمان که خواستید سریع از این آب شیرین کن ها می زنیم و آب درجه یک و با کیفیت در حد بسته بندی دست مردم بدهیم. خب چرا گذاشتید فریاد مردم از تشنگی به عیوق برسد؟
آمدیم ایده را مطرح و وزیر نیرو را قانع کردیم، کارشناسان و معاونین که بشدت مخالف بودند. من یک تنه به جلسه رفتم و بحث فنی و کارشناسی کردم، آقای وزیر هم از ما حمایت و حتی گلایه کرد که چطور همچین امکانی در کشور وجود دارد و بعد شما مدیران باید این را به من بگویید ولی نمی گویید، تازه مخالف هم هستید و فلانی باید از هرمزگان بیاید و ما را توجیه کند و بگوید قضیه چیست! ما این اجازه را از ایشان گرفتیم و رفتیم. خواسته ما فقط این بود؛ تو که داری مترمکعبی 1200 تومان پول آب می دهی، دیگر این پول را نده یا کمتر بده یا آب را ببر و صرف مصارف کشاورزی و کارهای دیگر بکن ولی خرید آب توسط سرمایه گذار بخش خصوصی را تنظیم کن. دیگر از این بهتر؟ تو چیزی را که 1200-1000 تومان آب می خورد بیا و 550 تومان بخر. وقتی این را مطرح کردیم سرمایه گذارها یکی یکی پیدا شدند. هر جور حساب می کردیم، می دیدیم این قیمت تولید آب همین 450 تومان دیگر پایین ترینش است، قیمت تمام شده است ولی قیمت برای ما می رسد به 400 تومان، 380 تومان، 350 تومان، 300 تومان، 280 تومان. من مبهوت ماندم که یعنی چه؟ حکایت آن چیست؟ یکی از آنها را صدا زدم و گفتم چه شده است؟ شما باور می کنید که مترمکعب آن به 180 تومان رسید؟ یعنی ما مترمکعبی آب را 180 تومان بخریم. گفتم حکمت آن چیست؟ گفت قضیه این است که ما اینجا می آییم آپشن کارها را می زنیم، اولا تولید انبوه می کنیم، در عرض چندصد هزار مترمکعب در روز و این هزینه های تمام شده ما را کاهش می دهد. دوم اینکه این آب دریا املاحی دارد که بعضا آنقدر گرانقیمت است که گرمی در دنیا معامله می شود. ما از آن املاحی که در واقع پس ماند فرآیند تصفیه آب توسط این سیستم ها هست استفاده می کنیم، خب چرا اینکار را نکنیم؟ ما ضربتی به اینها گفتیم، رفتند این کار را در شهر بندر لنگه انجام دادند و خودم هم رفتم آن را افتتاح کردم. بندر لنگه ای که در طول تاریخ آب نداشت. یعنی نه رودخانه جاری نه هیچ چیزی دیگری. مردم بندر لنگه چاه هایی دارند که روی آنها را می پوشانند که به آنها آب انبار می گویند. آب باران اگر در طول سال ببارد، جاری می شود و می رود در این چاه ها جمع و در طول سال مصرف می شود. اگر بروید درون آن آب را نگاه کنید می بینید که قورباغه و حشرات و همه چیز هم در آن هست ولی بندگان خدا مجبورند استفاده کنند. خب بابا از آب شیرین کن استفاده کنید. تکنولوژی هست، سرمایه گذار بخش خصوصی هست، خودش می آورد و می برد و براحتی اینکار انجام می شود. خب چرا این کار را نمی کنید؟
ما با همان نیروهای دولت قبل کار کردم. من جزو آدم هایی هستم که واقعا اعتقاد دارم آنها آدم های خوبی هستند و این خط و خط کشی ها و اسم و عنوان های سیاسی که گذاشتند، یک فریبکاری و دغلکاری بوده، فقط برای کسب قدرت و ایجاد دودستگی در کشور که ما درجا بزنیم و پیشرفت نکنیم. من هر کجا که رفتم با نیروهای قبلی کار کردم. اصلا با خودم آدم نبردم. من وقتی معاون استاندار شدم، تنها با زن و بچه رفتم و با زن و بچه هم برگشتم. استاندار هم که شدم، با زن و بچه رفتم و با زن و بچه هم برگشتم. نه اتوبوس بردم و نه قطار بردم، حتی به اندازه یک سواری با خودم آدم نبردم. بعد از آمدن من هم تکان نخورده، همه ماندند. چه کسانی مانده اند؟ مدیران موفق و کاردان و لایق. اینها چه کسانی بودند؟ همان مدیران قبلی بودند، ما فقط به آنها اعتماد کردیم، فقط به آنها فضا دادیم، حمایت کردیم، دل دادیم، اخلاقی و رفاقتی برخورد کردیم.
حالا این را گفتم، یک چیز دیگر هم بگویم. بها دادن به نیروها، اعتماد کردن به آنها، پشتیبانی کردن و احترام گذاشتن به آنها معجزه می کند. ما با این نیروهایمان یک سال دیگر هم کار کردیم و در کشور اول شدند. بعدا به وزارتخانه آمدیم. به وزارت کار و امور اجتماعی آمدیم. من کلا سه مدیر را از هرمزگان به دلایلی به وزارتخانه آوردم. کسانیکه با من یکسال و نیم کار کرده بودند و چم و خم کاری من دستشان آمده بود. گفته بودم در وزارتخانه ها، استان ها ارزیابی می شوند؟ ما به وزارتخانه آمدیم و از فضای هرمزگان هم فارغ شدیم و از این به بعد وزیر شدیم. در وزارتخانه ما هم یک کار ارزیابی استانی داشتند که مدیران کل استانی را ارزیابی می کردند که آنموقع 31 استان شده بودیم. استان البرز هم اضافه شده بود. من سه مدیر به سه استان کشور آورده بودم. یکی را در همان هرمزگان، یکی خراسان رضوی و یکی را هم در خراسان شمالی گذاشته بودیم. وقتی نتایج ارزیابی ادارات کل وزارتخانه آمد و به من دادند، من مات و مبهوت شدم. فکر می کنید چرا؟ چون دیدم آن سه نفری که من از استانداری آورده بودم، به ترتیب رتبه اول تا سوم را کسب کرده بودند و بقیه مدیران رتبه های چهارم به بعد را کسب کرده بودند. یعنی آن روحیه و حس و حال و آن سبک و سیاق مدیریتی که ما در طول یکسال و اندی با هم تجربه کردیم، اینجا هم جواب داد. اینها همه اسنادش موجود است، اصلا دلیلی ندارد که بخواهم خلاف بگویم. این هنر من نبود، هنر مردم ماست که اگر به آنها بها داده شود، اگر به آنها احترام گذاشته شود و احساس کنند مورد توجه قرار می گیرند و ببینند اعتبار پیدا میکنند، تمام ظرفیت و توانشان را به میدان می آورند و کار می کنند و موفق هم می شوند. خودشان را به مرزها می رسانند و مرزها را جابجا می کنند. اشکال کار ما در مملکت این است که این کار را نمی کنیم. یعنی ما آدم هایی را که به درد یک کاری می خورند را در جای خودش استفاده نمی کنیم. مثلا برای اینکه یک پیج را باز کنیم از یک قاشق یا خودکار استفاده می کنیم! این دو ایراد دارد. اول اینکه خود خودکار خراب می شود و دیگر به درد نوشتن هم نمی خورد و دوم اینکه درب هم باز نمی شود و چه بسا آن قفل هم خراب شود.
حالا آن آدمی که لایق و کارآمد هست و آن را اینجا گذاشتی، شرایط و زمینه های بروز استعداد و توانایی او به دلایل مختلف وجود ندارد. یا مدیر بالادستش پیاده است و یا رقبا و حسودان و سیاسیون و بخیلان مانع تراشی می کنند و یا دستگاه هایی که قرار است رسیدگی و نظارت کنند، بگونه ای سختگیرانه برخورد می کنند که جرات و جسارت را از مدیران و مسئولان می گیرند و اجازه نمی دهند اینها ابتکارعمل و خلاقیت داشته باشند. از ویژگی های ممتاز آقای دکتر احمدی نژاد این بود که به انسانها بها می داد، به مدیران اعتماد می کرد، دستشان را باز می گذاشت و در عین حال نظارت هم می کرد و چون خودش اهل فن بود، تا ف می گفتیم تا فرانسه اش را می رفت، فرحزاد که همین بغل است! برای همین همه با جان و دل کار می کردند. برای همین الان نیروهایی که در کشور هستند، نوعا همان نیروها هستند، بالاخره جابجایی که به آن صورت انجام نشده است ولی آن اتفاق نمی افتد، چرا؟ چون آن کسیکه قرار است مدیر ارشد و بگردان اصلی باشد و آن اشرافیت کامل را داشته باشد و بتواند از نیروها استفاده کند، وجود ندارد. دکتر احمدی نژاد این ویژگی ها را در خودش داشت و می توانست این کار را بکند. به همین جهت این نیروها کاملاموفق بودند یعنی یک نخ تسبیحی بود که همه دانه ها را به یک رشته و نظم خاصی درآورده بود و در جهت اهدافش پیش می برد. زرنگ هم بود، سرش هم کلاه نمی رفت، حساب و کتاب بلد بود، آی کیو داشت. بالاخره مهم است. ببینید این حرف هایی که من می زنم حالا شما می خندید ولی آی کیو مهم است. آدم باید هوش ریاضی داشته باشد، حساب و کتاب و اینها را بداند. حالا هوش هیجانی و بقیه چیزها در جای خودش محفوظ که ایشان ماشاالله سطحشان در این زمینه ها خیلی بالاست ولی این خیلی مهم است. گفت میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت/ می خواری و مستی راه و رسم دگری داشت. مدیران این مملکت توانشان خیلی بالاست. مشکل ما این است که این توانها را نمی توانیم هم افزا کنیم، نمی توانیم با رفع موانعی که بر سر همدلی، هماهنگی، وفاق، اتحادنظر و عمل وجود دارد، این مشکل را برطرف کنیم. اگر برطرف شود خب همه دست به دست هم می دهیم و کوه ها را جابجا می کنیم. واقعا رساندن کشور به مرزهای پیشرفت امروزی جهان که حالا کشورهای پیشرفته و توسعه یافته به آن رسیده اند، برای مردم ایران کار دشواری نیست. چرخ های توسعه در خیلی از کشورهای دنیا را ایرانی ها دارند می چرخانند اما ما متاسفانه نمی توانیم از آنها بخوبی استفاده کنیم. حالا اشکالاتی که وجود دارد و بایستی آسیب شناسی شود، مستوفا و شرح جداگانه ای است که در جای خودش به آن خواهیم پرداخت.
مجری: سیستان در حال حاضر مشکل آب دارد. چرا نگاه کلان و ملی به بحث آب نمی شود؟ چرا توزیع آب در این سرزمین نباید با یک مدیریت و با یک تفکر باشد؟
دکتر شیخ الاسلامی: من الان در جایگاهی نیستم که بخواهم به این سوال پاسخ بدهم ولی به عنوان یک انسان که در این مملکت زندگی کرده می گویم که ما یک برنامه ریزی درستی نداریم. ما ظرفیت هایمان را نمی شناسیم. از امکاناتی که در دنیا وجود دارد و می توانیم آنها را به خدمت بگیریم تا بحث توزیع آب یا مدیریت مصرف آب را انجام بدهیم، استفاده نمی کنیم. برگردیم به همان حرف اول؛ ریشه مشکلات کشور ما مدیریت است. شما هر کجا که دست می گذارید، ته آن مدیریت است. آیا واقعا مدیریت آب یا سایر منابع و امکانات کشور ما بخوبی دارد صورت می گیرد؟ کجا درست صورت می گیرد؟ خب اینهمه آب در کشور داریم که آنطور که کارشناسان می گویند بخوبی می تواند 150 میلیون نفر را در این سرزمین جواب بدهد. ما الان کمی بیشتر از نصف این مقدار را جمعیت داریم ولی دچار کمبود آب هستیم. مناطقی از کشور حتی فاقد آب هستند. خب مدیریت درست انجام نمی شود. ما مثلا در کشاورزی می رویم هندوانه، خیار و یا کاهو و در اصطلاح صیفی جات تولید می کنیم و اینها را صادر می کنیم و بعد دلمان خوش است که صادرات کرده ایم و پولی بدست آورده ایم در حالیکه این را با قاطعیت به شما عرض می کنم که پولی که از محل صادرات این محصولات بدست می آوریم، پول همان آبی که برای تولید این هندوانه مصرف شده، نمی شود. ما داریم آب پنهان صادر می کنیم. یک هندوانه 8 کیلویی حالا عددهایش یادم نیست ولی آب زیادی می برد تا 8 کیلو هندوانه بشود و بعد ما این را صادر می کنیم. شما ببینید پول 800 لیتر آب چقدر می شود؟ خیال می کنیم داریم محصول صادر می کنیم، اینطور نیست ما داریم آب صادر می کنیم، ما داریم سوخت صادر می کنیم. چون شما وقتی از یزد خیار و هندوانه به کشور آسیای میانه صادر می کنی، با سوختی که در واقع رایگان است! این حرف من معنایش این نیست که حالا فردا اگر بروند سوخت را گران کنند وضعیت خوب می شود، خیر! گران کردن یا منطقی کردن قیمت سوخت خودش تابع هزار مطلب دیگر است که در کنارش باید رعایت شود که آنوقت هم تولید ما مقرون به صرفه باشد، هم صادرات ما توجیه داشته باشد و هم درآمدهای ما منطق درستی داشته باشد. الان چون همه چیز درهم برهم هست، خیال می کنیم داریم محصولات کشاورزی صادر می کنیم، درحالیکه نمی کنیم. ما داریم آب صادر می کنیم و یک دهم پول آن را هم نمی گیریم. ما داریم سوخت صادر می کنیم ولی چون با سوخت در حد رایگان داریم جابجایی مان را صورت می دهیم متوجه نمی شویم. در واقع این هزینه هایی که الان به معنای حقیقی کلمه دارد به کشور و منابع ملی تحمیل می شود، این گم است و جایی حساب نمی شود، بعد خیال می کنیم فلان کشاورز سود کرده است! نکرده است.
اگر ما می توانستیم قیمت ها را منطقی کنیم، قیمت سوخت را منطقی کنیم، یارانه ها را همان طور که دکتر احمدی نژاد در دولت نهم و دهم پی گرفتند و تا نهایت امر بخوبی جلو می بردند، امروز هر چیزی سر جای خودش قرار می گرفت. مناسبات اقتصادی درست شکل می گرفت، درآمدها، هزینه ها و سودها معنای واقعی خودش را پیدا می کرد. الان اصلا اینگونه نیست. اصلا در این شرایط بنظرم خام اندیشی است که فکر کنیم داریم صادرات یا واردات می کنیم. ما داریم بازی بازی می کنیم و منابع مختلف خودمان را داریم هدر می دهیم. ای کاش این آب بصورت فیزیکی صادر می شد یا این سوخت بصورت فیزیکی خودش صادر می شد، به این شکل عایدی بیشتری برای ما داشت تا اینکه استهلاک وسیله نقلیه داشته باشیم، آلودگی محیطی داشته باشیم، استهلاک جاده را داشته باشیم، تصادفات ما افزایش پیدا بکند و هزار عارضه دیگری که از رهگذر این رفت و آمدهایی که از نظر من باطل و بیخود است. نه اینکه بطور مطلق بیخود باشد، بخاطر اینکه بی برنامه است و درست و اصولی صورت نمی گیرد، بخاطر اینکه مفاهیمی مثل درآمد، هزینه، سود و بهره وری و مانند آن در این بین گم است و اصلا معنای موثری ندارد. تا وقتی که اینها منطقی نشود و سر جای خودش ننشیند، ما نمی توانیم از یک اقتصاد سالم، پویا، خلاق، رو به جلو و رقابت پذیر حرف بزنیم. و همین طوری باید منابع ملت را دود کنیم و بفرستیم هوا تا یک عده قلیلی که احیانا با یک ارتباطات و رانت هایی حتی با سختی ها و مشقاتی، امکانی برای صادرات، تولید و مانند آن پیدا کرده اند، بتوانند محدود بهره ای ببرند که اتفاقا بخاطر همین مناسبات غلط خیلی از این بندگان خدا استفاده های لازم را هم نمی برند و چه بسا متضرر هم می شوند. کمااینکه خیلی از تولیدکنندگان در کشور ما فریادشان به آسمان بلند است بخاطر شرایط بد تولید و مشکلاتی که دارند. اینها بخاطر این است که برنامه ریزی درست و اصولی صورت نگرفته و هر چیزی سر جای خودش قرار ندارد و در یک کلام عدالت برقرار نیست. نه آدم ها آنطور که باید و شاید در جای خودشان نشسته اند، نه منابع و امکانات در مجاری صحیح خودشان به جریان افتاده اند و به حرکت درآمده اند و نه حتی ساز و کارها و نظامات و ساختارهای مدیریت کشور یک وضع به سامان و متناسب با شرایط عصر حاضر را دارد. عصر حاضری که واقعا تغییرات و تحولات با سرعت خیلی خیلی زیاد دارد رقم می خورد و شرایط امسال نسبت به پارسال زمین تا آسمان فرق دارد چه برسد به 10 سال پیش. در گذشته شما می دیدید که مثلا هر 20 سال که یک نسل عوض می شد، تغییرات زیادی هم نمی کرد، همه کپی پیست بودند، نسل ها همه اش رفتارهای همانند پدران و نیاکانشان را داشتند. الان سرعت تحولات آنقدر زیاد شده که دو تا برادر در یک خانواده که 4 سال با هم اختلاف سنی دارند، در دو دنیای مختلف دارند زندگی می کنند. انگار متعلق به دو نسل متفاوت هستند. خب اگر این پیچیدگی ها، تغییرات و سرعت تحولات را درنیابیم و برایش چاره اندیشی نکنیم، این قافله تا به حشر ننگ است.
مجری: از تجربیات مسکن سازی تان در زمان استانداری هرمزگان لطفا اگر مطلبی دارید بفرمایید.
دکتر شیخ الاسلامی: من از دو زاویه به این سوال پاسخ می دهم؛ اول اینکه نیاز مسکن وجود دارد، یک عده از مردم هم هستند که تمکن مالی دارند و می توانند خودشان بسازند. یک نیاز فزاینده ای هم وجود دارد بخصوص در مناطق ییلاقی و خوش آب و هوا و شمال کشور. مانند همان بحثی که گفتم اگر مدیریت، عالمانه و معطوف به آینده نگری نباشد و از تحولات عقب بماند، این جز هرج و مرج و بی نظمی حاصلی ندارد چون مردم منتظر نمی مانند که دولتمردان ما از خواب برخیزند و دائما خمیازه بکشند و چای و قهوه شان بخورند و گپ و گعده شان را بگذرانند و بعد حالا بنشینند و چهار تا تصمیم بگیرند که تازه حالا چقدر از این تصمیمات درست و اصولی باشد یا نباشد و به نفع مردم باشد یا نباشد چون متاسفانه اغلب تصمیمات بازدارنده است. نگاه که می کنیم نوع تصمیمات محدودکننده است. من یک اصطلاحی داشتم و می گفتم تفکر دیواری. یعنی مثلا ما در هر جایی که قرار می گیریم دائما دنبال این هستیم که یک دیوار بکشیم و مانع بشویم از اینکه مثلا یک عده وارد شوند و یا یک عده خارج شوند.
من هرمزگان که رفته بودم اگر در آن سالها تشریف برده باشید، وقتی از فرودگاه به سمت مرکز شهر حرکت می کنید، دو طرف زمین های وسیعی بود که در اختیار دستگاه های دولتی بوده؛ نیروهای نظامی و انتظامی و جالب است که این زمین های رسیعی که در دوطرف بودند، همه سرتاسر دیوار کشیده بودند. دیوارهای آجری بلند و شما انگار در یک تونل بدون سقف داشتید حرکت می کردید و جالب اینکه در شهر بندرعباس که یک شهر ساحلی هست، شما اصلا دریا را نمی دیدید. می آمدید مرکز شهر و بازار شهر و آنجا یک مقدار منظره دریا را می توانستید ببینید. می گفتم برای چه دیوار کشیدید؟ شما داخل تمام این محوطه هایی که دارید، فضای سبز، حوض، گل و گیاه کاشتید، خب این دیوارها را بردارید، نهایتا یک نرده معمولی بگذارید که این ملت از خیابان که رد می شوند با دیدن این درخت و سرسبزی، یک منظر و ماوای زیبایی را ببینند و باعث بهجت و انبساط خاطر بشود. جالب است ما پارکی داشتیم، پارک شهید دباغی در مرکز شهر که دور تا دور آن دیوار بود. دیوار آجری 2 متری. پارک که دیگر یک فضای سبز است اجازه بدهید ارتباط بصری بین عابرین و ماشین هایی که عبور می کنند برقرار شود. دریا که کلا کور بود یعنی اگر شما وارد بندرعباس می شدید و نمی دانستید دریایی وجود دارد، فکر نمی کردید کنار دریا هستید. ما با این مدیران کلی صحبت کردیم، چانه زدیم و تشویق کردیم و پول دادیم که آقا این دیوارهایتان را جمع کنید، اینها مال مردم است. اجازه بدهید مردم از این مناظر طبیعی استفاده کنند و حظ بصری ببرند. و این منبعث از همان تفکری است که دائما دنبال دیوارکشی هستیم.
ما پروژه های بزرگی داشتیم. چند ده هکتار زمین مثلا برای دانشگاه علوم پزشکی هرمزگان که اینها سالها منابع دولتی را فقط برای دیوارکشی می گرفتند! پس تو کی قرار است دانشگاهت را بسازی؟ کی می خواهی ساختمان ها و کلاس ها را بسازی؟ خب بیا یک منطقه کوچکتری را فعلا بگیر. اصل آن آموزش است، اصل آن ساختمانها هستند. تو سالها پول را برای دیوار پمپاژ می کنی؟ این تفکر دیوار متاسفانه همه جا هست یعنی به نحوی وارد فرهنگ مدیریتی ما شده که هر کجا که می رویم، سریع می خواهیم یک دیوار دور خودمان بکشیم که کسی وارد یا خارج حوزه ما نشود. این غلط است، آن را باز کنید. مردم در شمال کشور منتظر نمی مانند که آقایان کی می آیند که حالا مثلا اجازه می دهند در فلان جا یک ویلا بسازی یا نسازی! دارند می سازند و نتیجه اینگونه ساخت و سازهای لجام گسیخته و بی برنامه این شده که پراکنده شده، آشفته شده، کشاورزی از بین رفته، باغ ها نابود شده اند، خدمات رسانی به اینها مشکل شده، هزینه ها بالا رفته، تخلفات افزایش پیدا کرده، فساد زیاد شده، این به آن پول و رشوه داده! خب چرا؟ مثل خیلی از کشورهای دنیا ما هم بیاییم تعریف کنیم. کشورهایی که برایشان کشاورزی و محیط زسیت اهمیت داشته، برای این مسائل تدبیر کرده اند.
یکی از طرح های بسیار ارزشمند و فاخر دکتر احمدی نژاد همین بحث باغ شهر بود که متاسفانه به نظر من فقط بخاطر مسائل سیاسی و برای اینکه این طرح موفق نشود و گُل نکند و احیانا آقای احمدی نژاد محبوب نشود اجازه اجرای آن را ندادند. خیال می کنند مردم منتظرند باغ شهر تاسیس شود تا آقای احمدی نژاد محبوب شود. مردم قضاوتشان را راجع به دکتر احمدی نژاد کرده اند، تمام شد و رفت. هزاری الان تهمت و انگ بزنند، در نگاه مردم هیچ تفاوتی نمی کند. آقای احمدی نژاد همان احمدی نژاد مردم است، مردمی است، خاکی است، خدمتگزار است، عالم است، دانشمند است و همیشه طرف مردم ایستاده است. این را نمی توانند از حافظه تاریخی ملت ایران حذف کنند، نمی شود.
بایستی برای باغ شهر و بقیه نیازهای از این دست حتما تدبیری اندیشیده شود وگرنه خسارات آن جبران ناپذیر خواهد بود که حالا بحث آن مفصل است و من وارد آن نمی شوم. اما چون راجع به هرمزگان فرمودید، من از زاویه دیگری به آن می پردازم. من با طرز فکر آقای احمدی نژاد آشنایی داشتم و وقتی که وارد هرمزگان شدم، با مسئولین که صحبت می کردم مثلا می پرسیدم زمین در شهر متری چند است؟ یک عدد و رقم های بالایی می گفتند که واقعا با تهران برابری می کرد. چرا گران بود؟ چون تقاضا زیاد و عرضه کم بود. چرا تقاضا زیاد بود؟ چون صنایعی در هرمزگان راه اندازی شده بود که نیروهای متخصص و آدم های مختلف باید می رفتند و بالاخره آنجا هم یک شهر مهاجر پذیر است. همین قدر به شما بگویم که در سال 57 جمعیت بندرعباس 50 هزار نفر بود و سال 85 که ما رفتیم آنجا 250 هزار تا شده بود. هیچ شهری در کشور 700 درصد رشد جمعیت نداشت و یا حداقل من سراغ نداشتم. خیلی عدد بالایی بود. پس تقاضا برای مسکن ایجاد می شد اما زمین کم بود. گفتیم مسکن متری چند است؟ یک عدد بالایی که واقعا با تهران شونه به شونه می زد. گفتیم اجاره چند است؟ دیدیم بعضا از تهران و از جاهای خوب تهران هم گرانتر است. گفتیم این که نشد، مردم می خواهند زندگی کنند. چند تا طرح مختلف اجرا کردیم؛ نوسازی بافت فرسوده، آزادسازی ساحل و... . یک طرح دیگر هم بود که ما مدیر کل مسکن و شهرسازی را خواستیم و گفتیم طرح جامع و تفصیلی شهر را بیاور تا این مرزها را ببینیم. گفتیم چرا شما اینقدر این را بسته اید؟ یک بخش زیادی از زمین ها که دست دستگاه های دولتی و نیروهای نظامی و انتظامی و ارتش و سپاه است که بحث آن جداست ولی وقتی شما عرصه را محدود کردید خب معلوم است که گران می شود و این مانع از توسعه است، مردم دارند خفه می شوند. ما باید این خط را بالاتر ببریم. گفتند نمی شود و قرآن خدا خراب می شود، آسمان به زمین می آید، زمین به آسمان می رود! گفتم چرا نمی شود؟ خود من مهندس هستم، قشنگ می فهمم قضیه چیست؟ بالاخره زیرساخت و امکانات می بریم و شرایط را پیش بینی می کنیم. حرفه ما همین است. ما آمدیم تعریف کردیم. یک منطقه ای را خود من اسمش را بندرعباس شمالی گذاشتم چون بندرعباس یک شهر دراز ساحلی است مانند یک مداد، البته قبلا اینگونه بود. 30 کیلومتر از شرق تا غرب در طول ساحل که تازه ساحل را هم از مردم گرفته بودند چون کسی دسترسی به ساحل نداشت که این را هم اگر رسیدیم داستانش را می گویم. ما گفتیم بیاییم یک مقدار شهر را پهن کنیم. چرا این را تنگ و باریک کنار ساحل گذاشتیم و این مرز هم انگار مرز ایران و عراق است و اجازه نمی دهیم یک سانت آن جابجا شود. خب کمی آن را بالاتر ببریم و زمین عرضه کنیم. یک مقدار مقاومت شد ولی بالاخره همراهی کردند. مقاومت ها هم یک مقدار جنبه های قانونی داشت. می گفتند اگر شما بیایید این را اضافه کنید، این چون طرح مصوب ندارد، چون مسکن و شهرسای تایید نکرده، چون چنین و چنان است، دستگاه های نظارتی می آیند و گیر می دهند و ما حال و حوصله این کارها را نداریم. گفتم ما از تهران به اینجا نیامده ایم که صفا کنیم، روزمان را شب و سال و ماهمان را بگذرانیم. ما آمده ایم برای مردم کار کنیم. خودمان رفتیم آنجا طرح گذاشتیم و منطقه وسیعی در نزدیکی ایستگاه راه آهن بندرعباس را آزادسازی کردیم و گفتیم ما این زمین ها را بصورت رایگان به تعاونی های مردمی می دهیم. دائما به ما می گفتند خطرناک است، اینها مال دولت است، فردا باید جوابگو باشید. به همین دلیل به تهران رفتیم و از آقای معاون اول خواهش کردیم به آنجا بیاید که بالاخره یک نفر را کنار خودمان داشته باشیم. ایشان کلنگ آن مجموعه ای که می خواستیم به شهر اضافه کنیم و آپارتمان سازی و برج سازی کنیم را زدند تا بالاخره یک سنبه پرزورتری برای اینکار در حد معاون اول رئیس جمهور داشته باشیم. ما کلنگ را زدیم و کار را شروع کردیم و به جلو رفتیم. بعدها من گزارش آن را خدمت دکتر احمدی نژاد دادم و ایشان خیلی خوشحال شدند و پسندیدند و ایده ای که خودشان بعدا در باب مسکن مهر داشتند، ما این را در دل آن گنجاندیم. چون بالاخره مسکن مهر در روز اول دولت که شروع نشد اما من این کار را از همان روزهای اول شروع کردم. بعدها ما این کاری که کرده بودیم و در واقع به اعتباری آن جرمی که مرتکب شده بودیم! این در دل آن رفت و کاملا صاف و سفید شد.
آن زمان چون دکتر احمدی نژاد خیلی به پروژه های مسکن مهر اهتمام داشتند، هم وزیر کشور و هم خود ایشان جلسات متعدد می گذاشتند و حداقل ماهی یکبار تمام استانداران می آمدند و گزارش می دادند که وضعیت پروژه های مسکن مهر ما در چه وضعیتی است. استانداران دیگر وقتی گزارش می دادند یکی می گفت ما داریم زمین شناسایی می کنیم، یکی می گفت ما داریم زمین پی کنی می کنیم، یکی می گفت ما شناژ را ریختیم و دنبال تهیه طرح و نقشه هستیم و من می گفتم ما داریم گچکاری می کنیم، ما داریم درب ها را نصب می کنیم یا محوطه سازی می کنیم. دوستان ما تعجب می کردند. می گفتند یعنی چه؟ کل کار سه ماه است که شروع شده، شما چگونه به آن مرحله رسیده اید؟ می گفتیم برای اینکه ما 8 ماه زودتر کار را آغاز کردیم و من فکر می کنم اگر شما الان به بندرعباس بروید و آن پروژه های مسکن مهر را ببینید، یکی از بهترین، زیباترین، اصولی ترین و حالا به اعتباری چون خودم هم درگیر آن بودم، یکی از جذاب ترین پروژه های مسکن مهر است که خیلی خیلی زیبا و عالی ساخته شده و منطقه ای بسیار آباد و مردمان زیادی الان آنجا دارند زندگی می کنند و بنظر من یک کار خیلی خوب است و خیری بود که آنجا به یادگار ماند. به هر حال اینها حمایت دکتر احمدی نژاد را داشت. ما با پشتوانه و اتکایی که به ایشان داشتیم، البته اتکاء و توکل ما به خدا بود ولی چون می دانستیم که ایشان از کارهای اینچنینی حمایت می کند و بعدها هم که بحث مسکن مهر مطرح شد، ما پروژه های مسکن را در آنجا دنبال کردیم، بحمدالله موفق بودیم و این باعث شد شهر توسعه پیدا کند، سر و شکل شهر منطقی شود و از آن حالت دراز درآمد و یک مقدار پهن تر شد و از زمین ها و فرصت ها و ظرفیت هایی که در نزدیکی شهر وجود داشت، توانستیم به نحو شایسته ای استفاده کنیم. حالا اگر زمانی گذرتان افتاد بروید و ببینید. فکر می کنم حرف من را تایید می کنید چون هر زمان که خودم به آنجا می روم، یک خوشحالی زایدالوصفی حاصل می شود که بالاخره توانستیم واسطه ای شویم ــ چون کار را بالاخره مردم می کنند، همه مدیران هم زحمت کشیدند ــ که این حرکت بزرگ اتفاق بیفتد و کاملا هم موفق باشد و کاش این ادامه پیدا می کرد. اگر ادامه پیدا می کرد وضعیت کشور ما در همه ابعاد نه فقط مسکن؛ در حوزه اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و حتی امنیتی، خیلی بهتر از این چیزی بود که الان هستیم.
مجری: آقای دکتر خیلی ممنون از شما. در صحبت هایتان از توانستن گفتید. من خاطرم هست یکی از شعارهای آقای دکتر احمدی نژاد که شاید برند ایشان بود، شعار "ما می توانیم" بود که ثابت هم کردند در خیلی از زمینه هایی که فعالیت کردند، واقعا توانستند و بهترین آثار را از خودشان به یادگار گذاشتند. عرض من این است که واقعا نمی شود یک رقابتی بین استان ها و استاندارها ایجاد بشود که این ها طرح و برنامه بنویسند و بعد جشن بگیرند. مثلا سال 1405 یا 1410 ما می خواهیم جشن مسکن در استان سیستان یا کرمان بگیریم. یعنی سال 1410 دیگر هیچ شهروند و خانواده کرمانی نیست که مستاجر باشد. همه خانه دارند. این خیلی سخت است؟ ما بیاییم چنین طرح های تحولی و رقابتی ایجاد کنیم تا جامعه نشاط پیدا کند و همه پای کار بیایند. یعنی یک نگاه ملی و کلان. در همه زمینه ها همین طور. مشکل آب داریم، مشکل آب را حل کنیم. از تمام نخبگان، دانشگاهیان، دانشجوها، شرکت های دانش بنیان، از همه بخواهیم مثلا مشکل آب مملکت را حل کنند و تمام مشکلات مملکت را در 5 سال یا 3 سال حل کنیم. بخش کشاورزی، صنعت، صادرات، مسکن، ازدواج و جمعیت و... مشکلاتشان حل شود. یعنی هر چیزی که ما به آن می گوییم ابرمشکل و در این مملکت هست و حل نشده، حل شود. یعنی ما نمی توانیم؟
دکتر شیخ الاسلامی: من فکر می کنم ما هیچ مشکلی در کشور نداریم، اصلا مشکل یعنی چه؟ ما یکسری کار داریم که باید انجام بدهیم، تمام شد و رفت. حالا اگر برخی اصرار دارند بگویند مشکل، مسئله، بحران، معضل یا هر چیز دیگری، باشد آن را هم حل می کنیم. کار است بالاخره، سر و ته هر چیزی را بزنیم کار است. کار هم اهل کار و اهل فن می خواهد. ما آماده ایم. اما یک نکته ای را توجه داشته باشید؛ نامش کار باشد، مشکل باشد یا بحران باشد حتما راه حل دارد و بدون تردید شدنی است ولی یک چیزی خیلی مهم و بنیادی است. یک وقت یک نفر می آید گزارش می دهد و می گوید من 4 میلیون و 200 هزار مسکن مهر ساختم و این را افتخار می داند، یکی هم می آید و می گوید من حتی یک مسکن مهر هم نساختم و گزارش عملکرد او این است و جالب است که برخی برایش کف و سوت هم می زنند یعنی قدر می بیند و بر صدر هم می نشیند! و هنوز هم حرف می زند و مدعی و طلبکار ملت و مملکت است. اصلا انگار شاخص های ارزشگذاری ما در تناقض و تعارض کامل با هم قرار گرفته است. بابا آن کسیکه کار کرده را تشویق کنید و آن کسیکه کاری انجام نداده، حداقل دیگر به او مسئولیتی ندهید. به او بگویید دست شما درد نکند که اینقدر کار نکردی، شما یک مقدار برو در خانه ات بنشین و کار نکن. اجازه بدهید کسی بیاید که یک مقدار برای مردم کار کند. ما باید ملاک های ارزشگذاریمان را مشخص کنیم. نمی شود که یک نفر را به جرم کار کردن بکوبند، تحقیر و توهین کنند و کنار بگذارند و یکی را به اعتبار کار نکردن تشویق کنند و تازه طرف طلبکار هم باشد! ملاک های ارزشگذاری ما به نظرم یک مقدار در کشور متناقض است. واقعا آدم گیج می شود. یک مواقعی نمی فهمیم که کار کردیم، خوب کاری کردیم یا ایکاش کاری نمی کردیم!؟ حالا کاش به همین مقدار اکتفا می شد، گاهی اوقات می بینیم که برای منافع خودشان و باندشان سوءاستفاده کردند. حالا من نمی خواهم وارد این فضاها بشوم ولی می بینیم که این افراد خیلی راحت دارند راست راست می چرخند و هیچ اتفاقی نمی افتد. اینها اشکالاتی هست که تا وقتی درست نشود، مانند فردی است که در یک چهارراه قرار گرفته و نمی داند از کدام طرف برود. آقا تعیین کنید راه این است، بروید. هر کس از این راه برود حتما به سرمنزل مقصود می رسد ولی از آن راه بروی، بیراهه است، دیگران را هم به فلاکت و نگون بختی می کشانی. این اتفاقات افتاده ولی ما در نمره دهی ها و ارزشیابی ها و قضاوت هایمان خیلی دقیق نیستیم. البته مردم اینگونه نیستند، آنها خوب می فهمند. هرچند که رسانه ها و بوق های تبلیغاتی و ارگان های وابسته به احزاب و جریانات سیاسی و وابسته به باندهای قدرت و ثروت بالاخره سم پاشی و سیاهنمایی می کنند و برخی افکار را مغشوش و مشوش می کنند اما در کلیت امر، مردم به نظرم خیلی خوب می فهمند و فرق خادم و خائن را از هم تمیز می دهند.
مجری: خیلی متشکرم. من می خواهم اجازه بگیرم و در جلسات بعدی هم در خدمت شما باشیم و این مباحث را متناظر با بحث مدیریت ایرانی ادامه بدهیم و طرح بحث جدید با موضوعات جدید داشته باشیم. اگر به عنوان سخن پایانی مطلبی دارید بفرمایید.
دکتر شیخ الاسلامی: من گفتنی ها را گفتم و زیاد صحبت کردیم و سرتان را به درد آوردیم. آن چیزی که در پایان سخن می توانم بگویم این است که ما در مدیریت کشور دو چیز را بایستی در نظر قرار بدهیم: اول اینکه وقتی می خواهیم کاری را انجام بدهیم، ببینیم این کار واقعا به نفع مردم به معنای حقیقی کلمه هست یا نه؟ اگر بود حتما انجام بدهیم. مردم به معنای اعم، به معنای عموم مردم، فارغ از هرگونه نژاد و قومیت و زبان و رنگ و مذهب و خط فکری و سیاسی و هر کسیکه نام ایرانی روی او نهاده شده و خود را متعلق به مرزهای جغرافیایی ایران می داند. حالا البته اعتقاد من خیلی فراتر و گسترده تر از این است ولی حالا کف آن را بخواهیم بگوییم به همه مردم ایران نفع برسد و دوم اینکه این کاری که قرار است برای مردم انجام شود، توسط خود مردم انجام شود. یعنی یک مدیر برود فکر و طراحی کند، مشورت بگیرد، خودش را به در و دیوار بکوبد و ببیند برای اینکه این کار خیر و درست را برای مردم انجام بدهم، چگونه مردم را در این کار مشارکت بدهم و از ظرفیت و توان آنها استفاده کنم؟ اما زمانی که ما تصمیم بگیریم کارهایی را انجام بدهیم که گروه ها و اقشار خاصی که اسم و رسم دارند از آن بهره ببرند نه عموم مردم یا در فرآیند انجام کارها، مشارکت مردم و همکاری و همراهی مردم را در آن نبینیم راه به جایی نمی بریم. در واقع با بی اعتنایی به مردم یا درست تر بگویم با بی احترامی به مردم هیچوقت پیشرفتی حاصل نمی شود. تک تک آحاد شهروندان 85 میلیونی این کشور بایستی پای کار این کشور باشند. این کشور را صد نفر و دویست نفر و پانصد نفر و هزار نفر و یک میلیون نفر نمی توانند بسازند. هر کسی اگر تعلق و دلبستگی به مدیریت کشور داشته باشد، اگر به آینده کشور امید داشته باشد، اگر به سیاستگذاران و مدیران کشور اعتماد داشته باشد، اگر احساس کند به رای و نظر و توان و تخصص او به سرمایه و امکانات او توجه شده و او را در بازی بکار گرفته اند، بازی به معنای درست آن، در واقع یعنی دخالت داده اند و به او احترام گذاشتند و گفتند تو هم از ما هستی، هر گُلی زدی به سر کشور زدی، کشور خودمان هست و خودمان با هم باید بسازیم، ــ دست در دست هم دهیم به مهر/ میهن خویش را کنیم آباد ــ آنوقت 85 میلیون انسان که هر کدام یک دنیا ظرفیت و استعداد دارند می آیند و کشور بسرعت ساخته می شود، موانع بسرعت برداشته می شود و ما به مطلوب ها و آرمان های خودمان می رسیم. اما وقتی مردم در ساحات مختلف؛ در بحث اقتصاد، عمران، توسعه، آبادانی، بحث اجتماعی، بحث فرهنگی، بحث سیاسی و در هر زمینه دیگری کنار گذشته شوند، هیچ اتفاق مثبتی نخواهد افتاد. مردم باید دخیل باشند، نقش فعال داشته باشند، کنشگر و صاحب اثر باشند و بعد کشور ساخته خواهد شد. همه مدیران کشور هم می توانند با سربلندی و اقتدار کار کنند، راه درست را پیدا کنند و از همین مردم بگیرند و کار را به جلو ببرند. من فکر می کنم یک بازگشت به مردم و یک نگاه محترمانه به آنها می تواند تا حد زیادی مسائل و مشکلات کشور را در کوتاه مدت حل بکند و این امیدوارم که اتفاق بیفتد.
مجری: خیلی ممنون از جناب دکتر شیخ الاسلامی عزیز. خیلی استفاده کردیم. من از ایشان و همه دوستانی که همراه ما بودند تشکر می کنم.
نظرات